diamond eyes (pt²)
جینهو :بازم پدرت؟
سرش رو به نشون مثبت تکون و نفسش رو با حرص بیرون داد:«هروقت که من خونه باشم بالاخره از یه راهی باید اعصابمو خورد کنه..منم دارم سعی میکنم در طول روز تا جایی که میتونم از خونه دور..»
با شنیدن صدای وحشتناک باز شدن در حرفش رو ادامه نداد و نگاه همه به سمت اون سیاه پوش های مسلح چرخید!
با دیدن اسلحه هایی که به همراه داشتن چشماش رو بست و سعی کرد خودش رو به پشت کانتر پیش جینهو برسونه که دست شخصی روی شونش نشست و اجازه بلند شدن رو بهش نداد.
×بشین سر جات و تکون نخور!
چشماش همچنان بسته بود و عرق سرد روی پیشونیش نشسته بود و نفساش رو کنترل میکرد، اون به هاپلوفوبیا مبتلا بود و حتی با دیدن عکس هرگونه سلاح هم حالش بد میشد و حالا افراد خطرناک و مسلح درست جایی بودن که اون قرار داشت؛ با شنیدن صدای آروم جینهو چشماش رو باز کرد و بهش خیره شد.
جینهو :ا.ت شی..تو حالت خوبه؟..بدنت داره میلرزه
ات:ممن..خوبم..
دستای جینهو رو روی شونه هاش حس میکرد و صداش رو خیلی دور میشنید، اون سعی داشت دختر رو بلند کنه و با همدیگه از اون مخمصه فرار کنن اما طی اون درگیری شدید تیری خطا رفت و گلوله درست به سمت گردن جینهو پرتاب شد! ..گلوله ای که اگه جینهو اونجا نبود قطعا به اون دختر برخورد میکرد. ا.ت با دیدن اون صحنه شوک بدی بهش وارد شده بود ولی به خاطر فوبیاش و عوارضی که داشت هیچ صدایی از گلوش خارج نمیشد و تنها قطره های اشک از چشمای الماسیش پایین میریخت.
نمیدونست چقدر زمان گذشته و چند نفر آدم کشته شدن، اون فقط به جسم بیجون و غرق در خون جینهو..پیشخدمتی که این روزا تنها دوستش بود خیره شده بود و گریه هاش تمومی نداشت؛ دستای شخصی روی گونه های اشکیش نشسته بود و سعی بر این داشت تا دختر رو از اون وضعیتی که براش پیش اومده بود خارج کنه..صدای مهربونش کم کم برای ا.ت واضح تر شد و نگاهش رو به چشمای طوسی رنگ پسر داد،همون پسری که به نظرش جذاب ترین پسر اون اکیپ بود!
جیمین:هی..هی..تو حالت خوبه؟..فقط به من نگاه کن
ات:ججینهو..ممرده؟
جیمین نگاهی به جسد جینهو انداخت و چشماش رو برای چند ثانیه بست،نگاهش رو دوباره به ا.ت داد و لبخند کوتاهی زد:«چیزی نیست..همه چی تموم شد» و بعد دختر رو به آغوش گرمش مهمون کرد و گذاشت از شوک اتفاقاتی که پیش اومده بود توی آغوشش از هوش بره.....
لایک کنین ادمین خوبی شدم🙂🙂🙂
سرش رو به نشون مثبت تکون و نفسش رو با حرص بیرون داد:«هروقت که من خونه باشم بالاخره از یه راهی باید اعصابمو خورد کنه..منم دارم سعی میکنم در طول روز تا جایی که میتونم از خونه دور..»
با شنیدن صدای وحشتناک باز شدن در حرفش رو ادامه نداد و نگاه همه به سمت اون سیاه پوش های مسلح چرخید!
با دیدن اسلحه هایی که به همراه داشتن چشماش رو بست و سعی کرد خودش رو به پشت کانتر پیش جینهو برسونه که دست شخصی روی شونش نشست و اجازه بلند شدن رو بهش نداد.
×بشین سر جات و تکون نخور!
چشماش همچنان بسته بود و عرق سرد روی پیشونیش نشسته بود و نفساش رو کنترل میکرد، اون به هاپلوفوبیا مبتلا بود و حتی با دیدن عکس هرگونه سلاح هم حالش بد میشد و حالا افراد خطرناک و مسلح درست جایی بودن که اون قرار داشت؛ با شنیدن صدای آروم جینهو چشماش رو باز کرد و بهش خیره شد.
جینهو :ا.ت شی..تو حالت خوبه؟..بدنت داره میلرزه
ات:ممن..خوبم..
دستای جینهو رو روی شونه هاش حس میکرد و صداش رو خیلی دور میشنید، اون سعی داشت دختر رو بلند کنه و با همدیگه از اون مخمصه فرار کنن اما طی اون درگیری شدید تیری خطا رفت و گلوله درست به سمت گردن جینهو پرتاب شد! ..گلوله ای که اگه جینهو اونجا نبود قطعا به اون دختر برخورد میکرد. ا.ت با دیدن اون صحنه شوک بدی بهش وارد شده بود ولی به خاطر فوبیاش و عوارضی که داشت هیچ صدایی از گلوش خارج نمیشد و تنها قطره های اشک از چشمای الماسیش پایین میریخت.
نمیدونست چقدر زمان گذشته و چند نفر آدم کشته شدن، اون فقط به جسم بیجون و غرق در خون جینهو..پیشخدمتی که این روزا تنها دوستش بود خیره شده بود و گریه هاش تمومی نداشت؛ دستای شخصی روی گونه های اشکیش نشسته بود و سعی بر این داشت تا دختر رو از اون وضعیتی که براش پیش اومده بود خارج کنه..صدای مهربونش کم کم برای ا.ت واضح تر شد و نگاهش رو به چشمای طوسی رنگ پسر داد،همون پسری که به نظرش جذاب ترین پسر اون اکیپ بود!
جیمین:هی..هی..تو حالت خوبه؟..فقط به من نگاه کن
ات:ججینهو..ممرده؟
جیمین نگاهی به جسد جینهو انداخت و چشماش رو برای چند ثانیه بست،نگاهش رو دوباره به ا.ت داد و لبخند کوتاهی زد:«چیزی نیست..همه چی تموم شد» و بعد دختر رو به آغوش گرمش مهمون کرد و گذاشت از شوک اتفاقاتی که پیش اومده بود توی آغوشش از هوش بره.....
لایک کنین ادمین خوبی شدم🙂🙂🙂
۴۱.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.