من فقط یه فن گرل بودم(:💜《6》
میساکی:
که محکم به ینفر برخورد کردم داشتم میافتادم که کمرمو گرفت.
بعد از اینکه از گیجی در اومدم یه نگاه بهش کردم....
کوکی بود فقط حوله تنش بود سریع ازش جدا شدم
M:اممم.....من.....خب.....یعنی.....حواسم نبود
چیزه......جیمین داره صدام میکنه نه؟
من برم(رفت)
کوکی:🤣😍کیووووت
کوکی لباس پوشید و رفت بیرون.
جین:بچه ها باید برای ناهار یه فکری بکنید من غذا درست
نمیکنم
جیمین:هیونگ چرا ناراحتی؟
جین:ناراحت؟؟ نیستم
جیمین:چرا دیگه تو هر وقت ناراحتی غذا درست نمیکنی..
نامجون:فک کنم من بدونم چرا ناراحته....
جیمین:چرا هیونگ؟
نامجون:خب...من حواسم نبود...دستم خورد اینه جین شکست😅😅
جین:یاااااااااااااا به جای ببخشید داری میگی حواسم نبود؟
نامجون:باشه ببخشید هیونگ خودم برات میخرم
کوکی:هیونگ حالا میشه برید غذا درست کنید؟
تهیونگ:آره هیونگ لطفااااااا
یونگی:یاااااااااا شما احمقا همین الان ساکت شید میخوام بخوابم🥱😠
جیهوپ:سسسسسس یونگی هیونگ رو عصبانی نکنید
جین:اوکی،من میرم غذا درست کنم.....
جیمین:منم برم،حموم
نامجون:من برم کتاب هامو بخونم...
جیهوپ:من برم بازی....
تهیونگ:من برم فیلم ببینم...
(یونگی که خوابه)
کوکی از آشپزخونه میاد بیرون
کوکی:این شیرموز های تو یخچال خیلی خوشمزست کی برام خریده
M:جئوووون جوووونگ کوووووک اونا مال منه😡😡
کوکی:اوه فک کنم باید فرار کنم....
و فرار کرد میساکی هم دنبالش
M:به نفعته وایستی،کاریت ندارم
کوکی:یا تو که خجالتی و مهربون بودی
M:مسئله شیرموزه میفهمییییی؟؟؟؟؟؟
کوکی زد زیر خنده
M:😡😡
کوکی:🤣🤣🤣
کوکی دراز شد رو زمین
داشتم میرفتم سمتش که پام به پارکت گیر کرد و افتادم روش و اتفاقی لب هامون بهم خورد.....
...
خشک مون زده بود که در اتاق یونگی و جیهوپ باز شد
یونگی بیرون اومد
حواسش نبود یدفعه مارو دید چشماش گرد شد
من سریع بلند شدم
M:اممم چیزه من ...راستش برم کمک سوکجین اوپا
یونگی:🥺اوکی
کوکی بلند شد رفت
M:هوف باورم نمیشه دارم میمیرم
کوکی:وای لباش چه نرم بود عررررر
"از زبان یونگی"
از اتاق که اومدم بیرون دیدم میساکی روی کوکیه و دارن همو میبوسن......منکه میدونستم کوکی رو دوست داره
چرا بغض کردم؟ اه یونگی بیخیال اونو کلا دوروز دیدی
به کوکی حسودیم میشه خیلی زیاد سریع رفتم تو اتاق
و دراز کشیدم........
"از زبان کوکی"
چرا وقتی افتاد روم یه حس خاصی داشتم؟
اه بیخیال
ولی خیلی خوشگل و نازه:))))
میخوام باهاش دوست بشم.........
"از زبون هیچکی(شخص سوم)"
جین همه رو صدا کرد برای غذا سر میز نشسته بودن...
جین:راستی میخوام بگم استف میوه بخره چی میخواید
تهیونگ:من موز.....
M:یااااا منحرف چرا موز(خودش منحرفه حالا بچم ته پاکه)
جیمین:*لبخند شیطانی*
جیمین:عرررررر سولمیتم رو پیدا کردم اینم مثل من منحرفه.....شماره تو میدی؟میخوام دوست بشیم.
M:باشه حتما*ذووووق*
جیمین😊
جین:عجب😐
نامجون:جین من دیگه نمیتونم🤌🤕😭
اعضا و میساکی:🤣🤣🤣🤣🤣
غذا تموم شد.
تهیونگ:بچه ها کی میاد گیم بازی کنیم؟؟؟
جیمین:من🖐🖐🖐🖐🖐
M:منم میام
یونگی:منم هستم
کوکی:من و شیرموزام هم هستیم
^تو اتاق گیم^
تهیونگ:نه.....نه....باختم؟نهههههههه
M:من و جیمین برنده شدیم
جیمین خیلی ذوق کرد یدفعه اومد سمتم و بغلم کرد
منم متقابل بغلش کردم و لبخند زدم
(حس جیمین و میساکی دوستانست)
تهیونگ:یاااااا اینبار شانس آوردید..
یونگی:خب من برم بخوابم دیگه
کوکی:منم برم شیرموز بخورم
M:یا یونگی اوپا،کوکی اوپا،میشه بمونید؟شما برید که بازی خراب میشه(کیوت کردن خود)لطفااااااااا
کوکی و یونگی آب دهنشون رو صدا دار قورت دادن
یونگی:ب....با....شه می....مونیم
کوکی:با....ش😅😅
"بعد از بازی شب"
جیهوپ:بچه ها یه فیلم ترسناک دانلود کردم ولی از
اونجایی که میترسم تنها ببینم میشه بیاید باهم ببینیم؟
همه:قبول
همه نشستن و فیلم شروع شد
*از زبون کوکی*
فیلم خیلی ترسناک بود ولی خب من برام عادی بود
به میساکی نگاه کردم داشت از ترس میلرزید
یدفعه هیولا ی سمت فیلم سمت دختره حرکت کرد
و بعد برقا رفت میساکی یه جیغ کشید و پرت شد تو بغلم
"بهش نگاه میکردم،بهش نگاه میکردم و بهش نگاه میکردم....ولی اون حتی متوجه نشد چون تمام مدتی که من نگاهش میکردم به یکی دیگه نگاه میکرد"
_مین یونگی
پایان پارت《6》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫🚫
که محکم به ینفر برخورد کردم داشتم میافتادم که کمرمو گرفت.
بعد از اینکه از گیجی در اومدم یه نگاه بهش کردم....
کوکی بود فقط حوله تنش بود سریع ازش جدا شدم
M:اممم.....من.....خب.....یعنی.....حواسم نبود
چیزه......جیمین داره صدام میکنه نه؟
من برم(رفت)
کوکی:🤣😍کیووووت
کوکی لباس پوشید و رفت بیرون.
جین:بچه ها باید برای ناهار یه فکری بکنید من غذا درست
نمیکنم
جیمین:هیونگ چرا ناراحتی؟
جین:ناراحت؟؟ نیستم
جیمین:چرا دیگه تو هر وقت ناراحتی غذا درست نمیکنی..
نامجون:فک کنم من بدونم چرا ناراحته....
جیمین:چرا هیونگ؟
نامجون:خب...من حواسم نبود...دستم خورد اینه جین شکست😅😅
جین:یاااااااااااااا به جای ببخشید داری میگی حواسم نبود؟
نامجون:باشه ببخشید هیونگ خودم برات میخرم
کوکی:هیونگ حالا میشه برید غذا درست کنید؟
تهیونگ:آره هیونگ لطفااااااا
یونگی:یاااااااااا شما احمقا همین الان ساکت شید میخوام بخوابم🥱😠
جیهوپ:سسسسسس یونگی هیونگ رو عصبانی نکنید
جین:اوکی،من میرم غذا درست کنم.....
جیمین:منم برم،حموم
نامجون:من برم کتاب هامو بخونم...
جیهوپ:من برم بازی....
تهیونگ:من برم فیلم ببینم...
(یونگی که خوابه)
کوکی از آشپزخونه میاد بیرون
کوکی:این شیرموز های تو یخچال خیلی خوشمزست کی برام خریده
M:جئوووون جوووونگ کوووووک اونا مال منه😡😡
کوکی:اوه فک کنم باید فرار کنم....
و فرار کرد میساکی هم دنبالش
M:به نفعته وایستی،کاریت ندارم
کوکی:یا تو که خجالتی و مهربون بودی
M:مسئله شیرموزه میفهمییییی؟؟؟؟؟؟
کوکی زد زیر خنده
M:😡😡
کوکی:🤣🤣🤣
کوکی دراز شد رو زمین
داشتم میرفتم سمتش که پام به پارکت گیر کرد و افتادم روش و اتفاقی لب هامون بهم خورد.....
...
خشک مون زده بود که در اتاق یونگی و جیهوپ باز شد
یونگی بیرون اومد
حواسش نبود یدفعه مارو دید چشماش گرد شد
من سریع بلند شدم
M:اممم چیزه من ...راستش برم کمک سوکجین اوپا
یونگی:🥺اوکی
کوکی بلند شد رفت
M:هوف باورم نمیشه دارم میمیرم
کوکی:وای لباش چه نرم بود عررررر
"از زبان یونگی"
از اتاق که اومدم بیرون دیدم میساکی روی کوکیه و دارن همو میبوسن......منکه میدونستم کوکی رو دوست داره
چرا بغض کردم؟ اه یونگی بیخیال اونو کلا دوروز دیدی
به کوکی حسودیم میشه خیلی زیاد سریع رفتم تو اتاق
و دراز کشیدم........
"از زبان کوکی"
چرا وقتی افتاد روم یه حس خاصی داشتم؟
اه بیخیال
ولی خیلی خوشگل و نازه:))))
میخوام باهاش دوست بشم.........
"از زبون هیچکی(شخص سوم)"
جین همه رو صدا کرد برای غذا سر میز نشسته بودن...
جین:راستی میخوام بگم استف میوه بخره چی میخواید
تهیونگ:من موز.....
M:یااااا منحرف چرا موز(خودش منحرفه حالا بچم ته پاکه)
جیمین:*لبخند شیطانی*
جیمین:عرررررر سولمیتم رو پیدا کردم اینم مثل من منحرفه.....شماره تو میدی؟میخوام دوست بشیم.
M:باشه حتما*ذووووق*
جیمین😊
جین:عجب😐
نامجون:جین من دیگه نمیتونم🤌🤕😭
اعضا و میساکی:🤣🤣🤣🤣🤣
غذا تموم شد.
تهیونگ:بچه ها کی میاد گیم بازی کنیم؟؟؟
جیمین:من🖐🖐🖐🖐🖐
M:منم میام
یونگی:منم هستم
کوکی:من و شیرموزام هم هستیم
^تو اتاق گیم^
تهیونگ:نه.....نه....باختم؟نهههههههه
M:من و جیمین برنده شدیم
جیمین خیلی ذوق کرد یدفعه اومد سمتم و بغلم کرد
منم متقابل بغلش کردم و لبخند زدم
(حس جیمین و میساکی دوستانست)
تهیونگ:یاااااا اینبار شانس آوردید..
یونگی:خب من برم بخوابم دیگه
کوکی:منم برم شیرموز بخورم
M:یا یونگی اوپا،کوکی اوپا،میشه بمونید؟شما برید که بازی خراب میشه(کیوت کردن خود)لطفااااااااا
کوکی و یونگی آب دهنشون رو صدا دار قورت دادن
یونگی:ب....با....شه می....مونیم
کوکی:با....ش😅😅
"بعد از بازی شب"
جیهوپ:بچه ها یه فیلم ترسناک دانلود کردم ولی از
اونجایی که میترسم تنها ببینم میشه بیاید باهم ببینیم؟
همه:قبول
همه نشستن و فیلم شروع شد
*از زبون کوکی*
فیلم خیلی ترسناک بود ولی خب من برام عادی بود
به میساکی نگاه کردم داشت از ترس میلرزید
یدفعه هیولا ی سمت فیلم سمت دختره حرکت کرد
و بعد برقا رفت میساکی یه جیغ کشید و پرت شد تو بغلم
"بهش نگاه میکردم،بهش نگاه میکردم و بهش نگاه میکردم....ولی اون حتی متوجه نشد چون تمام مدتی که من نگاهش میکردم به یکی دیگه نگاه میکرد"
_مین یونگی
پایان پارت《6》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫🚫
۱۶.۵k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱