ادامه پارت بیست و پنج
میرای : بحثو عوض نکن
کوک : دوست دارم لیدی
میرای : قهرم
میرای دستاشو به حالت قهر داخل هم کرد و اخم و تخمی کرد صورتشو به جهت مخالف کوک برگردوند
کوک خنده ای کرد چونشو گرف و به سمت خودش برگردوند لبخندی زد و با چشماش تک تک اعضای صورت میرای رو انالیز کرد تا اینکه چشماش روی لب های میرای قفل شد با زبونش لبشو خیس کرد و خمار نگاهشو از لبهاش به چشماش داد میرای از این چشمای خمار ترس داشت اون از اول همین طور هورمونی بود و میرای ترس زیادی از این حالت کوک داشت
کوک : چرا گونه هات انقدر سرخ شدن دختر؟
میرای دستاشو روی صورتش گذاشت و سرشو خم کرد
کوک : خجالت نکش فرشته
میرای : تو هنوزم مثل قبل هورمونی درسته؟
کوک : وقتی تو رو میبینم بیشترم میشه
میرای : اذیتم نکن
میرای کوک رو هل داد کوک چون حواسش نبود باعث شد بیفته و میرای فرار کنه میرای تا فرصت رو دید از روی تخت پایین پرید و به سمت در اتاق رفت با سرعت پله ها رو دو تا سه تا رد کرد و اخر سر پایین پله ها رسید با چشماش دنبال راهی برای فرار میگشت ولی هیچ چیزی به ذهنش نمیرسید هراسون به اطرافش نگاه میکرد که با صدای اون عرق سردی از پشتش سر خورد وقتی دستشو روی شونه ی میرای گذاشت متوجه لرزشش شد
کوک : میشه بگی منظورت از این کارا چیه؟
میرای با شتاب به سمت کوک برگشت سعی کرد توجیهی برای کارش پیدا کنه ولی فقط تونست با من من به زبونش بیاره
کوک سری تکون داد خم شد و پاهای میرای رو گرفت پشتش انداخت...
Payan part بیست و پنج
کوک : دوست دارم لیدی
میرای : قهرم
میرای دستاشو به حالت قهر داخل هم کرد و اخم و تخمی کرد صورتشو به جهت مخالف کوک برگردوند
کوک خنده ای کرد چونشو گرف و به سمت خودش برگردوند لبخندی زد و با چشماش تک تک اعضای صورت میرای رو انالیز کرد تا اینکه چشماش روی لب های میرای قفل شد با زبونش لبشو خیس کرد و خمار نگاهشو از لبهاش به چشماش داد میرای از این چشمای خمار ترس داشت اون از اول همین طور هورمونی بود و میرای ترس زیادی از این حالت کوک داشت
کوک : چرا گونه هات انقدر سرخ شدن دختر؟
میرای دستاشو روی صورتش گذاشت و سرشو خم کرد
کوک : خجالت نکش فرشته
میرای : تو هنوزم مثل قبل هورمونی درسته؟
کوک : وقتی تو رو میبینم بیشترم میشه
میرای : اذیتم نکن
میرای کوک رو هل داد کوک چون حواسش نبود باعث شد بیفته و میرای فرار کنه میرای تا فرصت رو دید از روی تخت پایین پرید و به سمت در اتاق رفت با سرعت پله ها رو دو تا سه تا رد کرد و اخر سر پایین پله ها رسید با چشماش دنبال راهی برای فرار میگشت ولی هیچ چیزی به ذهنش نمیرسید هراسون به اطرافش نگاه میکرد که با صدای اون عرق سردی از پشتش سر خورد وقتی دستشو روی شونه ی میرای گذاشت متوجه لرزشش شد
کوک : میشه بگی منظورت از این کارا چیه؟
میرای با شتاب به سمت کوک برگشت سعی کرد توجیهی برای کارش پیدا کنه ولی فقط تونست با من من به زبونش بیاره
کوک سری تکون داد خم شد و پاهای میرای رو گرفت پشتش انداخت...
Payan part بیست و پنج
۳.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.