گرگ سفید من
پارت ۲
(فردا صبح)
لباسای مدرسهم رو پوشیدم کیفم رو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم یه لقمه از مامان گرفتم که تو راه بخورم : خیلی خوب من دیگه میرم
مامان : باشه برو مواظب خودت باش
- باشه
از خونه ما تا مدرسه فاصله زیادی بود همینطور که راه ویرفتم یکی از پشت صدام زد : ا.ت ... بیا باهم بریم
برگشتم و به صورت نچسپش نگاه کردم جیهون بود یکی از پسر پولدارای اینجا بود و از شانس بد همکلاسی بنده
- لازم نیست خودم پا دارم میرم
رومو برگردوندم به راهم ادامه دادم
جیهون : ای بابا ناز نکن دیگه
عجب پروییه اخه من تورو میشناسم پرو
_ نخیر گفتم که خودم میرم
جیهون باشه خود دانی اگه دیر رسیدی اعتراض نکن
بعدم ماشین و گاز داد و رفت احمق خل دیوونهس
مجبور شدم تا خود مدرسه بدوم وقتی رسیدم هنوز معلم نیومده بود وارد کلاس شدم جیهون و دیدم که با دوستاش وایستاده تا منو دید گفت : ا.ت پس که زود رسیدی ..خوبه
چندشی تحویلش دادم و سر جام کنار میهی نشستم
میهی دوستم بود اولین روز که اومدم باهاش آشنا شدم
یکی پشت سرمون بود که اسمش اینسوکه و مثل همیشه هنوز نیومده تون خیلی کم حرف میزنه و خیلی کم میاد مدرسه
میهی زد به شونم و گفت : خبرارو شنیدی ؟!
-نه چه خبری !!؟
میهی : شایعه شده تو جنگل یه گرگ سفید هست
- *با ترس* مگه اینجا گرگ داره ؟
میهی : نهبابا گفتم که فقط شایعهس
یعنی اون چیزی که جلوی جنگل دیدم واقعا درست بود ؟؟
( بعد از مدرسه ، خونه )
با صدای بلند گفتم : مامان .. من دارم میرم بیرون هوا بخورم
مامان از آشپزخونه اومد بیرون و گفت : باشه لباس گرم بپوش
- از قبل پوشیدم
و همون موقع از خونه زدم بیرون
خیلی کنجکاو بودم دیگه طاقت نداشتم باید حتما به اون جنگل میرفتم تا ببینم چهخبره
وارد جنگل شدم صدای پرنده ها و حیوونای مختلف فضا رو پر کرده بود
برای اینکه راه رو گم نکنم هر چند قدم یه تیکه پارچه به یکی از درختا گره میزدم
نیم ساعت بود که راه میرفتم ولی هیچ خبری نبود صدای حیوونا به گوش میرسید اما خودشون رو نشون نمی دادن احتمالا بخاطر صدای پام که میاومدن
خم شدم و زانو های خستم رو ماساژ دادم خیلی راه رفته بودم اگه مامانم میفهمید قطعا با نصیحت های تموم نشدنیش دیوونم میکرد
با ناامیدی تصمیم گرفتم برگردم خونه که تا سرم رو بالا آوردم همون حیوون زیبا رو دیدم که چن روزه بهش فکر میکنم و یهساعته دارم تو جنگل دنبالش میگردم......
ادامه دارد
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
(فردا صبح)
لباسای مدرسهم رو پوشیدم کیفم رو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم یه لقمه از مامان گرفتم که تو راه بخورم : خیلی خوب من دیگه میرم
مامان : باشه برو مواظب خودت باش
- باشه
از خونه ما تا مدرسه فاصله زیادی بود همینطور که راه ویرفتم یکی از پشت صدام زد : ا.ت ... بیا باهم بریم
برگشتم و به صورت نچسپش نگاه کردم جیهون بود یکی از پسر پولدارای اینجا بود و از شانس بد همکلاسی بنده
- لازم نیست خودم پا دارم میرم
رومو برگردوندم به راهم ادامه دادم
جیهون : ای بابا ناز نکن دیگه
عجب پروییه اخه من تورو میشناسم پرو
_ نخیر گفتم که خودم میرم
جیهون باشه خود دانی اگه دیر رسیدی اعتراض نکن
بعدم ماشین و گاز داد و رفت احمق خل دیوونهس
مجبور شدم تا خود مدرسه بدوم وقتی رسیدم هنوز معلم نیومده بود وارد کلاس شدم جیهون و دیدم که با دوستاش وایستاده تا منو دید گفت : ا.ت پس که زود رسیدی ..خوبه
چندشی تحویلش دادم و سر جام کنار میهی نشستم
میهی دوستم بود اولین روز که اومدم باهاش آشنا شدم
یکی پشت سرمون بود که اسمش اینسوکه و مثل همیشه هنوز نیومده تون خیلی کم حرف میزنه و خیلی کم میاد مدرسه
میهی زد به شونم و گفت : خبرارو شنیدی ؟!
-نه چه خبری !!؟
میهی : شایعه شده تو جنگل یه گرگ سفید هست
- *با ترس* مگه اینجا گرگ داره ؟
میهی : نهبابا گفتم که فقط شایعهس
یعنی اون چیزی که جلوی جنگل دیدم واقعا درست بود ؟؟
( بعد از مدرسه ، خونه )
با صدای بلند گفتم : مامان .. من دارم میرم بیرون هوا بخورم
مامان از آشپزخونه اومد بیرون و گفت : باشه لباس گرم بپوش
- از قبل پوشیدم
و همون موقع از خونه زدم بیرون
خیلی کنجکاو بودم دیگه طاقت نداشتم باید حتما به اون جنگل میرفتم تا ببینم چهخبره
وارد جنگل شدم صدای پرنده ها و حیوونای مختلف فضا رو پر کرده بود
برای اینکه راه رو گم نکنم هر چند قدم یه تیکه پارچه به یکی از درختا گره میزدم
نیم ساعت بود که راه میرفتم ولی هیچ خبری نبود صدای حیوونا به گوش میرسید اما خودشون رو نشون نمی دادن احتمالا بخاطر صدای پام که میاومدن
خم شدم و زانو های خستم رو ماساژ دادم خیلی راه رفته بودم اگه مامانم میفهمید قطعا با نصیحت های تموم نشدنیش دیوونم میکرد
با ناامیدی تصمیم گرفتم برگردم خونه که تا سرم رو بالا آوردم همون حیوون زیبا رو دیدم که چن روزه بهش فکر میکنم و یهساعته دارم تو جنگل دنبالش میگردم......
ادامه دارد
#بی_تی_اس #فیک #جیمین #رمان
#BTS #Jimin
۴.۷k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.