عشق یا نفرت پارت هفتم
من:همه جا سیاه شد و هیچی رو ندیدم ...وقتی چشمامو باز کردم دیدم دست و پامو به صندلی بستن و کنار یه دیوارم
جیمین: به به چشماتو باز کردی ...ببینم خوش میگذره کوک که گفته بود میبینیم
من:چی اون جیمین بود ،یعنی همه ی اینکارا زیر سر کوکی هس؟؟کوک گفته بود که میبینیم..یعنی الان ..نه نه دارم دیوونه میشم .....
جیمین: میبینم مثل یه جوجه ترسیدن و هیچی نمیگید .چرا تو کافه و سر خیابون دو متر زبون داشتی الان مثل یه جوجه ترسیدی بیب؟؟؟
من:هیییی به من نگوو بیب... تو یه بار دیگه بگوو بیب روزگارت رو سیاه میکنم
جیمین: نه بابا حالا ما میگم شما سیاه کن بیب بیب
من:خفههههههههههههههههه
جیمین: به به زبون دو متریش داره راه میوفته
من:هیچی نشنوم خفهههههههههههههههههههههههههههه
جیمین :کم کم داشت عصبیم میکرد ..زره زره رفتم جلو و چونه شو گرفتم ..کوک گفته بود که کاری باهاش نکنم و بهش هیچ آسیبی نرسونم. چونه شو گرفتم و تو چشماش زل زدم ،خیلی معصومانه داشت نگا میکرد اما من باور نمیکردم معلوم بود یه نقشه ی زیر سرش هست.
من: ( تو ذهنم) آه اینم که فریب نخورد با اون نگاهم همه پسرا با این نگاه من فریب میخورن ولی این و کوکی فرق دارن ولی به هر حال من علاقه ای به کوک ندارم ؛اگه اعدامم کنن عاشق کوک نمیشم
جیمین:خانوم خوشگله کلنجار نرو من فریب نمیخورم وایسا تا کوک بیاد بعد ببینیم چی میشه
من: نمیتونین کاری کنید چندش هااااااااا (با داد و جیغ) بعدش گفت من رفتم ... چی ؟؟!!!میخواد منو تو تاریکی تنها بزاره من از تاریکی میترسم 😣😣😣😣خدایااااااااااااا😢😢بعد نیم ساعت صدای پای یه نفر رو شنیدم
کوکی: بعد نیم ساعت رفتم و دیدم داره با دست و پای بسته کلنجار میره ....سلامممم کوچولو خوبی؟؟؟؟؟چه خبر بیب؟؟!!!!!
من:به من نگو بیب اون دوست پستت هم به من میگه بیب خاک تو سرتون بره ایشالله
کوکی: اوووو عزیزم من دیوونه ت شدم میدونی من میخوام تو رو مال خودم کنم ...اونم همین الان
پایان پارت هفتم
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم 😙😙😙😙😙😙
تا پارت بعد بای بای🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻
جیمین: به به چشماتو باز کردی ...ببینم خوش میگذره کوک که گفته بود میبینیم
من:چی اون جیمین بود ،یعنی همه ی اینکارا زیر سر کوکی هس؟؟کوک گفته بود که میبینیم..یعنی الان ..نه نه دارم دیوونه میشم .....
جیمین: میبینم مثل یه جوجه ترسیدن و هیچی نمیگید .چرا تو کافه و سر خیابون دو متر زبون داشتی الان مثل یه جوجه ترسیدی بیب؟؟؟
من:هیییی به من نگوو بیب... تو یه بار دیگه بگوو بیب روزگارت رو سیاه میکنم
جیمین: نه بابا حالا ما میگم شما سیاه کن بیب بیب
من:خفههههههههههههههههه
جیمین: به به زبون دو متریش داره راه میوفته
من:هیچی نشنوم خفهههههههههههههههههههههههههههه
جیمین :کم کم داشت عصبیم میکرد ..زره زره رفتم جلو و چونه شو گرفتم ..کوک گفته بود که کاری باهاش نکنم و بهش هیچ آسیبی نرسونم. چونه شو گرفتم و تو چشماش زل زدم ،خیلی معصومانه داشت نگا میکرد اما من باور نمیکردم معلوم بود یه نقشه ی زیر سرش هست.
من: ( تو ذهنم) آه اینم که فریب نخورد با اون نگاهم همه پسرا با این نگاه من فریب میخورن ولی این و کوکی فرق دارن ولی به هر حال من علاقه ای به کوک ندارم ؛اگه اعدامم کنن عاشق کوک نمیشم
جیمین:خانوم خوشگله کلنجار نرو من فریب نمیخورم وایسا تا کوک بیاد بعد ببینیم چی میشه
من: نمیتونین کاری کنید چندش هااااااااا (با داد و جیغ) بعدش گفت من رفتم ... چی ؟؟!!!میخواد منو تو تاریکی تنها بزاره من از تاریکی میترسم 😣😣😣😣خدایااااااااااااا😢😢بعد نیم ساعت صدای پای یه نفر رو شنیدم
کوکی: بعد نیم ساعت رفتم و دیدم داره با دست و پای بسته کلنجار میره ....سلامممم کوچولو خوبی؟؟؟؟؟چه خبر بیب؟؟!!!!!
من:به من نگو بیب اون دوست پستت هم به من میگه بیب خاک تو سرتون بره ایشالله
کوکی: اوووو عزیزم من دیوونه ت شدم میدونی من میخوام تو رو مال خودم کنم ...اونم همین الان
پایان پارت هفتم
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم 😙😙😙😙😙😙
تا پارت بعد بای بای🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻
۲۵.۶k
۱۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.