تک پارتی جونگکوک وقتی فکر میکردی داره خیانت میکنه
تک پارتی جونگکوک وقتی فکر میکردی داره خیانت میکنه
لیلا:
توی آشپزخونه بودم برای خودم کاسهی چه کنم چه کنم گرفته بودم چون واقعا دارم به جونگکوک شکاک تر میشم هر موقعه میاد خونه بوی اتکلن زنونه میده و یا همیشه برای گوشیش پیام میاد الان که ساعت 11:30 صبحه جونگکوک هم شرکته منو جونگکوک حدود 2 دوساله ازدواج کردیم من 25 سالمه و اون 27 سالشه یه فکری به سرم زد با خودم گفتم من که خیلی کم میام شرکت اینبار به هوای اینکه براش غذا درست کردم میرم ببینم قضیه چیه....
غذای مورد علاقه جونگکوک رو درست کردم و کم کم آماده شدم که برم وقتی رفتم سوار ماشین شدم خدا خدا میکردم که اینطور نباشه اون به من خیانت نکرده باشه میدونم کله شقم ولی واقعا میترسم با کلی استرس شروع کردم به روندن ماشین....
(پرش زمانی رسیدن به شرکت)
وارد شرکت شدم منشی جونگکوک رو دیدم که با لباس خیلی تنگو باز پشت میزش نشسته و اصلا متوجه من نشد پس با خودم گفتم برم یجا قایم بشم تا ببینم چیکار میکنه
رفتم و فهمیدم یه قهوه درست کرده و به سمت دفتر جونگکوک میبره وقتی رفت داخل منم امدم پشت در فالگوش وایستادم تا ببینم چی میگن(همه کارکنا سرگرم کارشون هستن برای همین لیلا رو ندیدن)
(دفتر جونگکوک)
منشی:قربان براتون قهوه آوردم(همه حرفاش با لوس و عشوه هست)
جونگکوک:من که قهوه نخواستم
منشی:گفتم براتون درست کنم که خستگیتون در بره
جونگکوک:اوهوم رو میزم بزارش خودتم برو
منشی:گذاشت رو میز جونگکوک و رفت نشست رو صندلی
جونگکوک:من بهتون گفتم برین(سرش تو برگس اصلا نگاش نمیکنه)
منشی:میدونم...منتظرم نتظرتونو درباره قهوهای که درست کردم بگین
جونگکوک:هوفف(یه قلپ میخوره)اوهوم خوبه برو
منشی:واقعا میخوای من برم؟
جونگکوک:ایییی خانم لی شما منشی این شرکت.....ایییی چقدر گرمه هوففف
منشی:(میشینه رو پای جونگکوک)
شروع کن من هستم دد*ی
جونگکوک:اییی من دد*ی...تو نیستم(نفس نفس)
منشی:چرا هس
(در باز شد و لیلا امد داخل)
جونگکوک:لی..لیلا(تعجب)
لیلا:.........
جونگکوک:منشیشو از رو پاش میندازه پایین....لیلا باور کن اون چیزی که فکر میکنی نیست
لیلا:.........
منشی:(راننننننننننن)
(وقتی منشیه فرار کرد ات ل*ب جونگکوک رو بوس*ید)
لیلا:خودم همه چیو میدونم نیاز به توضیح نیست عشقم
(همو بغل کردن🫂)
جونگکوک:لیلا
لیلا:جانم
جونگکوک:میخوام*ت
.......و ات تا یه هفته پنگوئنی راه رفت
لیلا:
توی آشپزخونه بودم برای خودم کاسهی چه کنم چه کنم گرفته بودم چون واقعا دارم به جونگکوک شکاک تر میشم هر موقعه میاد خونه بوی اتکلن زنونه میده و یا همیشه برای گوشیش پیام میاد الان که ساعت 11:30 صبحه جونگکوک هم شرکته منو جونگکوک حدود 2 دوساله ازدواج کردیم من 25 سالمه و اون 27 سالشه یه فکری به سرم زد با خودم گفتم من که خیلی کم میام شرکت اینبار به هوای اینکه براش غذا درست کردم میرم ببینم قضیه چیه....
غذای مورد علاقه جونگکوک رو درست کردم و کم کم آماده شدم که برم وقتی رفتم سوار ماشین شدم خدا خدا میکردم که اینطور نباشه اون به من خیانت نکرده باشه میدونم کله شقم ولی واقعا میترسم با کلی استرس شروع کردم به روندن ماشین....
(پرش زمانی رسیدن به شرکت)
وارد شرکت شدم منشی جونگکوک رو دیدم که با لباس خیلی تنگو باز پشت میزش نشسته و اصلا متوجه من نشد پس با خودم گفتم برم یجا قایم بشم تا ببینم چیکار میکنه
رفتم و فهمیدم یه قهوه درست کرده و به سمت دفتر جونگکوک میبره وقتی رفت داخل منم امدم پشت در فالگوش وایستادم تا ببینم چی میگن(همه کارکنا سرگرم کارشون هستن برای همین لیلا رو ندیدن)
(دفتر جونگکوک)
منشی:قربان براتون قهوه آوردم(همه حرفاش با لوس و عشوه هست)
جونگکوک:من که قهوه نخواستم
منشی:گفتم براتون درست کنم که خستگیتون در بره
جونگکوک:اوهوم رو میزم بزارش خودتم برو
منشی:گذاشت رو میز جونگکوک و رفت نشست رو صندلی
جونگکوک:من بهتون گفتم برین(سرش تو برگس اصلا نگاش نمیکنه)
منشی:میدونم...منتظرم نتظرتونو درباره قهوهای که درست کردم بگین
جونگکوک:هوفف(یه قلپ میخوره)اوهوم خوبه برو
منشی:واقعا میخوای من برم؟
جونگکوک:ایییی خانم لی شما منشی این شرکت.....ایییی چقدر گرمه هوففف
منشی:(میشینه رو پای جونگکوک)
شروع کن من هستم دد*ی
جونگکوک:اییی من دد*ی...تو نیستم(نفس نفس)
منشی:چرا هس
(در باز شد و لیلا امد داخل)
جونگکوک:لی..لیلا(تعجب)
لیلا:.........
جونگکوک:منشیشو از رو پاش میندازه پایین....لیلا باور کن اون چیزی که فکر میکنی نیست
لیلا:.........
منشی:(راننننننننننن)
(وقتی منشیه فرار کرد ات ل*ب جونگکوک رو بوس*ید)
لیلا:خودم همه چیو میدونم نیاز به توضیح نیست عشقم
(همو بغل کردن🫂)
جونگکوک:لیلا
لیلا:جانم
جونگکوک:میخوام*ت
.......و ات تا یه هفته پنگوئنی راه رفت
۳۰۶
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.