ناگهان اشکش سرازیر شد. دریاچهٔ بزرگی از تنهایی و سکوت در درونش جا گرفت که بر فراز آن، آهنگ غمانگیز رفتن، نواخته میشد... - ماه پشت ابر آسمانِ آفتاب ندیده میماند