☆فیک عضو هشتم☆
☆فیک عضو هشتم☆
پارت ¹
____________
سلام من ات هستم و با گروه بی تی اس دبیو کردم
من مکنه هستم و یک ماه از جونگ کوک کوچک تر هستم
شوگا برادر من هست و من گزشته ی خیلی سختی داشتم
__________
*فلش بک*۱۰سالگی ات
ویو ات
من امروز با جونگ کوک و فیلیکس به پارک رفته بودم من فقط با اونا حرف میزنم و بقیه فکر می کنن من توانایی حرف زدن ندارم و با بقیه با زبان اشاره صحبت میکردم
اونا تنها کسانی بودن که من باهاشون راحت بودن پدر همیشه وقتی مست میکرد منو کتک می زد ولی یکم ته دلش منو دوست داشت ولی نشان نمی داد مامانمم هیچ وقت بهم توجه نمی کرد و فقط جونگ کوک فیلیکس و برادرم هوای منو داشتن
یک روز پدر مادرم باهم دعوای بزرگی کردن چون پدرم مافیا بزرگی بود و مامانم با این قضیه مخالف بود و تصمیم به طلاق گرفتن
من از این اتفاق خیلی ناراحت بودم و چون سن کمی داشتم و نمی تونستم بین آن ها انتخاب کنم
*دادگاه*
قاضی من رو صدا زد
من روی سکو وایستادم و مادرم داشت مرا راضی میکرد که او را انتخاب کنم که پدرم مشتی بصورت او زد و من شروع کردم به صدا کردن او
*ویو مادر ات*
داشتم به ات می گفتم که پیش اون عوضی نمی تونه زندگی کنه و مرا انتخاب کنه که مشتی به صورتم خورد
یکی شروع کرد به گریه و صدا زدن کلمه ی مامان ات بود ولی اون نمی تونست حرف بزنه همه تعجب کرده بودند.....
_______________________________
شرط نمی زارم برین لذت ببرین☆
پارت ¹
____________
سلام من ات هستم و با گروه بی تی اس دبیو کردم
من مکنه هستم و یک ماه از جونگ کوک کوچک تر هستم
شوگا برادر من هست و من گزشته ی خیلی سختی داشتم
__________
*فلش بک*۱۰سالگی ات
ویو ات
من امروز با جونگ کوک و فیلیکس به پارک رفته بودم من فقط با اونا حرف میزنم و بقیه فکر می کنن من توانایی حرف زدن ندارم و با بقیه با زبان اشاره صحبت میکردم
اونا تنها کسانی بودن که من باهاشون راحت بودن پدر همیشه وقتی مست میکرد منو کتک می زد ولی یکم ته دلش منو دوست داشت ولی نشان نمی داد مامانمم هیچ وقت بهم توجه نمی کرد و فقط جونگ کوک فیلیکس و برادرم هوای منو داشتن
یک روز پدر مادرم باهم دعوای بزرگی کردن چون پدرم مافیا بزرگی بود و مامانم با این قضیه مخالف بود و تصمیم به طلاق گرفتن
من از این اتفاق خیلی ناراحت بودم و چون سن کمی داشتم و نمی تونستم بین آن ها انتخاب کنم
*دادگاه*
قاضی من رو صدا زد
من روی سکو وایستادم و مادرم داشت مرا راضی میکرد که او را انتخاب کنم که پدرم مشتی بصورت او زد و من شروع کردم به صدا کردن او
*ویو مادر ات*
داشتم به ات می گفتم که پیش اون عوضی نمی تونه زندگی کنه و مرا انتخاب کنه که مشتی به صورتم خورد
یکی شروع کرد به گریه و صدا زدن کلمه ی مامان ات بود ولی اون نمی تونست حرف بزنه همه تعجب کرده بودند.....
_______________________________
شرط نمی زارم برین لذت ببرین☆
۳.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.