رمان Black & White پارت 31
گفتم نه ندیدم وایسا پیدا کنیم باهم کل اتاق رو گشتیم گفتم تو اتاقت نیس وایسا من برم به حیاط نگاه کنم گفت باشه رفتم پایین از پله ها دیدم یه چیز برق میزد رفتم کنارش دیدم مدال هس عین چیزی که یونا میگفت برداشتم تو ذهنم گفتم آخه اگه وقتی برمیگشت اون وقت میافتاد میدیدم رفتم بالا که دیدم هنوز یونا داره کشو هارو میگرده رفتم کنارش گفتم پیدا کردم با خوشحالی برگشت گفت واقعا گفتم اره دادم دستش خیلی ذوق میکرد گفت ممنون و بعد انداخت دور گردنش گفتم مگه این مدال چیه که تو برات مهمه گفتم این مدال نه تنها در من تو سانا و جیمین و جونگ کوک هم هس اینارو ما چهار تا داریم قول دادیم تا اخر مرگمون گم و درنیاریم از گردنمون ولی مال من افتاده بود و نفهمیدم گفت از کجا پیدا کردی گفتم کنار پله ها گفت شاید وقتی افتادم افتاده با تعجب داشتم نگاهش میکردم مگه اون افتاده بود از زبان یونا وقتی اون حرفم رو گفتم تازه فهمیدم گند زدم میخواستم جم کنم ولی شوگا گفت تو مگه....
دخی ها واسم کامنت بزارین لطفا
دخی ها واسم کامنت بزارین لطفا
۱۳.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.