بدرود عشق من. پارت ۱۲
صحبت ا/ت با مامانش
ا/ت = + مامانش = _
+ سلام مامان خوبی
_ سلام دخترم اره کجایی؟ چرا نیومدی خونه؟
+ مامان تو جنگـ....
_ الو گفتی کجایی
+گفتم تو شهرم باید دوستم رو ببرم بیمارستان
_اووو با دوست پسرت اومدی
+ چی نـ..... اره
_خب چرا بری بیمارستان
+چون که پاش پیچ خورده نمیتونه راه بره
_نگا برو درمانجا جنگل ( اسمش همینه)
+ درما چی
_ درمان جا جنگل پیش مامان بزرگ جوفی بنت
+اها همون باشه میریم اونجا...... خب من دیگه باید برم فعلا
_ باشه دخترم با دوست پسرت بیا خونه منتظریم.
+ باشه
_راستی اسمش چیه
+ تهی........(اینجا صدا قعط و وصل شد)
_چی
+کیم تهیو......(تماس قطع شد)
ا/ت: عهه وا چی شد یادم رفت جنگل انت ضعیفه.
ویو جانس
الان ایــ...... این چی گفت گــ... گـــفت کیم تهیو...
تهیونگ..... تهیونگم....... تهیونگم برگشته....(بغض)
اما چرا ا/ت گفت دوس پسرشه
جانس به سمت کمد خذید و از زیر چند تا جعبه یک البوم رو در اورد و بازش کرد ورق زد ورق زد ورق زد البوم بعد رو برداشت ورق زد ورق زد ورق زد البوم بعد رو برداشت بازش کرد و عکس سه نفره خودش و تهیونگ و کای رو دید و. .... باز ورق زد و عکس تک نفره تهیونگ رو دید..... برش داشت
( عکسش رو میزارم) اشکاش سراریز شد
جانس: تهیونگم( با گریه)
عکس رو چرخوند و پشتش رو خوند پشتش نوشته شده بود
* تهیونگ عزیزم برام مهم نیست که تا ۳۰ سال دیگه نبینمت اینو بدون که تا اون موقع عاشقت هستم و منتظرت می مونم
جانس ♡
هیونگ تا وقتیکه نیستی حواسم به جانس هست نگران نباش برو و زود تر ادم شو دیگه نمیخوام پز دندونات و صورت جذابت رو بهم بدی
داداش جذابت کای*
جانس گریه اش شدت گرفت
جانس: کاییییییییییی (با جیغ و گریه )
کای دوید و در اتاق رو با سرعت در اتاق رو باز کرد
کای: چی شد چرا اینجوری افتادی رو زمین
جانس: اون بـ....ر گشـ...... ـته (گریه)
کای: جانس درست بگو کی برگشع
جانس: کای تهیونگ تهیونگم برگشته (گریه)
کای: چی
کای عصبانی شد یک نفس عمیق کشید و نشست جلوی جانس
کای: نگران نباش. نترس اون باهامون کاری نداره
جانس: اون ا/ت رو می کشه (گریه)
کای: اون نمی تونه اون ادم شده و دیگه یک موجود افسانه ای نیست
جانس: اما خودش گفت یادت نیست یک خوناشام بعد انسان شدن هم میتونه بکشه جوری که اصلا انگار وجود نداشته
کای: اون کاری به ا/ت نداره قول میدم باشه اوهوم
جانس: کای
کای: بله
جانس: تهیونگ همراه ا/ت هستش ا/ت گفت دوس پسرشه و شب قراره که بیاد اینجا چی کار کنیم
کای: به احتمال زیاد ا/ت دروغ گفته تا سوال پیچش نکنی و اونو اینجا نمیاره اون یک غریبه رو اینجا نمیاره
جانس: مطمعنی
کای: اره .......(اروم جوری که جانس نشنوه گفت) البته امید وارم
ویو ا/ت
. ..........
امید وارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه و لطفا نظرتون رو راجب به این فیک بگید😘
ا/ت = + مامانش = _
+ سلام مامان خوبی
_ سلام دخترم اره کجایی؟ چرا نیومدی خونه؟
+ مامان تو جنگـ....
_ الو گفتی کجایی
+گفتم تو شهرم باید دوستم رو ببرم بیمارستان
_اووو با دوست پسرت اومدی
+ چی نـ..... اره
_خب چرا بری بیمارستان
+چون که پاش پیچ خورده نمیتونه راه بره
_نگا برو درمانجا جنگل ( اسمش همینه)
+ درما چی
_ درمان جا جنگل پیش مامان بزرگ جوفی بنت
+اها همون باشه میریم اونجا...... خب من دیگه باید برم فعلا
_ باشه دخترم با دوست پسرت بیا خونه منتظریم.
+ باشه
_راستی اسمش چیه
+ تهی........(اینجا صدا قعط و وصل شد)
_چی
+کیم تهیو......(تماس قطع شد)
ا/ت: عهه وا چی شد یادم رفت جنگل انت ضعیفه.
ویو جانس
الان ایــ...... این چی گفت گــ... گـــفت کیم تهیو...
تهیونگ..... تهیونگم....... تهیونگم برگشته....(بغض)
اما چرا ا/ت گفت دوس پسرشه
جانس به سمت کمد خذید و از زیر چند تا جعبه یک البوم رو در اورد و بازش کرد ورق زد ورق زد ورق زد البوم بعد رو برداشت ورق زد ورق زد ورق زد البوم بعد رو برداشت بازش کرد و عکس سه نفره خودش و تهیونگ و کای رو دید و. .... باز ورق زد و عکس تک نفره تهیونگ رو دید..... برش داشت
( عکسش رو میزارم) اشکاش سراریز شد
جانس: تهیونگم( با گریه)
عکس رو چرخوند و پشتش رو خوند پشتش نوشته شده بود
* تهیونگ عزیزم برام مهم نیست که تا ۳۰ سال دیگه نبینمت اینو بدون که تا اون موقع عاشقت هستم و منتظرت می مونم
جانس ♡
هیونگ تا وقتیکه نیستی حواسم به جانس هست نگران نباش برو و زود تر ادم شو دیگه نمیخوام پز دندونات و صورت جذابت رو بهم بدی
داداش جذابت کای*
جانس گریه اش شدت گرفت
جانس: کاییییییییییی (با جیغ و گریه )
کای دوید و در اتاق رو با سرعت در اتاق رو باز کرد
کای: چی شد چرا اینجوری افتادی رو زمین
جانس: اون بـ....ر گشـ...... ـته (گریه)
کای: جانس درست بگو کی برگشع
جانس: کای تهیونگ تهیونگم برگشته (گریه)
کای: چی
کای عصبانی شد یک نفس عمیق کشید و نشست جلوی جانس
کای: نگران نباش. نترس اون باهامون کاری نداره
جانس: اون ا/ت رو می کشه (گریه)
کای: اون نمی تونه اون ادم شده و دیگه یک موجود افسانه ای نیست
جانس: اما خودش گفت یادت نیست یک خوناشام بعد انسان شدن هم میتونه بکشه جوری که اصلا انگار وجود نداشته
کای: اون کاری به ا/ت نداره قول میدم باشه اوهوم
جانس: کای
کای: بله
جانس: تهیونگ همراه ا/ت هستش ا/ت گفت دوس پسرشه و شب قراره که بیاد اینجا چی کار کنیم
کای: به احتمال زیاد ا/ت دروغ گفته تا سوال پیچش نکنی و اونو اینجا نمیاره اون یک غریبه رو اینجا نمیاره
جانس: مطمعنی
کای: اره .......(اروم جوری که جانس نشنوه گفت) البته امید وارم
ویو ا/ت
. ..........
امید وارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه و لطفا نظرتون رو راجب به این فیک بگید😘
۴.۷k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.