من و جونگ کوک ❤️🔥
من و جونگ کوک ❤️🔥
یک شب توی کافه یکی سر میز من نشست.
اون جونگ کوک بود، در همون مقع پشمام ریخت.
جونگ کوک پرسید:«خوبی؟»
گفتم:«آره...»
گفت:«می خوای بریم خونه ی من؟ تازه بقیه اضا هم هستن »
بعد تو راه به دوستم پیام دادم گفتم:«دارم میرم خونه جونگ کوک😅» رسیدیم خونه، جونگ کوک گفت:«بچه ها بیاین!»
«این داستان ادامه دارد»
یک شب توی کافه یکی سر میز من نشست.
اون جونگ کوک بود، در همون مقع پشمام ریخت.
جونگ کوک پرسید:«خوبی؟»
گفتم:«آره...»
گفت:«می خوای بریم خونه ی من؟ تازه بقیه اضا هم هستن »
بعد تو راه به دوستم پیام دادم گفتم:«دارم میرم خونه جونگ کوک😅» رسیدیم خونه، جونگ کوک گفت:«بچه ها بیاین!»
«این داستان ادامه دارد»
۳۶۳
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.