فک کنم سرماخوردم اما بازم براتون نوشتم
THE SPY🌘🖤
PART|37
با فکری که لحظهای از مغزش گذشت پوزخندی زد و با خودش زمزمه کرد
+پس بگو چرا این همه خدمتکار دختر اینجاست
+ باید خدمتکار شخصیش رو از بین یکی از همینا انتخاب میکرد
+ ولی حداقلش اینه که این یکی استریته
+ جوون پسندم هست(پوزخند)
در اتاق و زد و با اجازهی ورودی که گرفت وارد شد.
سینی قهوه رو روی میز گذاشت
+بفرمایید.
مرد بعد از اینکه قهوهشو خورد گفت
- میخوام برم بیرون ولی لازم نیست بیای، بعد از اینکه اون بار رو مرتب کردی میتونی بری.
و به بار کوچکی که گوشهای از اتاق بود اشاره کرد.
جیمین سری تکون داد و بعد از اینکه تهیونگ کت شو از روی مبل برداشت و از اتاق خارج شد سمت بار رفت.
اون مرد واقعا اتاق بزرگی داشت و بنظر میومد که اتاق خواب و استراحت و کارش رو باهمدیگه قاطی کرده باشه، تقریبا میتونست بگه برای اینکه از اونجایی که بود به بار برسه باد چهل-پنجاه قدمی برمیداشت.
بار زیاد نامرتب نبود و فقط باید چندتا از لیوان ها و شیشه های شراب و میزاشت سرجاش .
بعد از اینکه کارش تموم شد.
از اون بار اومد بیرون و رفت سمت میز کاری که تهیونگ همیشه پشتش مینشست.
وقتی داشت لیوان هارو سرجاشون قرار میداد همه جارو چک کرد که دوربینی توی اتاق نباشه.
کشوی اول و باز کرد و جز یک ویپ و چاقو و اسلحه چیزی دستگیرش نشد، اون مرد جوری اون همه سلاح توی خونش نگه میداشت انگاری همه میخواستن توی عمارت و اتاق خودش به قتل برسوننش.
ولی خب از کجا معلوم که اینجوری نباشه؟درهرصورت خیلی ها هستن که میخوان بزرگترین رقیبشون رو از جلوی راه بردارن.
کشوی بعد و بعدی هم باز کرد و بازهم چیزایی که میخواست پیدا نکرد.
دستی به موهاش کشید و و یادش اومد اون مرد همیشه با لپتاپش کار میکنه.
سریع رفت سمت لپتاپی که روی میز بود و بازش کرد.
انتظار داشت قفل داشته باشه اما وقتی روشنش کرد مستقیم به صفحهای رفت که متنی درش نوشته شده بود.
انگاری تنظیم کرده بود که وقتی لپتاپش رو باز میکنه سریع به اون صفحه بره.
متنی که نوشته شده بود رو خوند.
+آرهههههه آرههههههه همینهههههه یسیسیس(با ذوق)
تمام اطلاعاتی که برای اون شب نیاز داشت و دقیقا توی همون صفحه بود.
مثل اینکه مرد صبح اون رو خونده بود و الان رفته بود برای اینکه کاراش و هماهنگ کنه.
ولی اینکه اونو نبرده بود یعنی هنوز بهش اعتماد نداشت؟
البته عادی بود چون اون تازه یک هفته بود که به اون خونه اومده بود و باید امتحان پس میداد.
یه لحظه ترسید نکنه الان داره امتحانش میکنه و همش یه تلهس؟؟
سرشو تکون داد و سریع اطلاعاتی که لازم داشت روی یک تیکه کاغذ نوشت و همهچیز رو به همون حالت قبلش قرار داد و سریع رفت سمت در اتاق.
حمایت ؟🎀
PART|37
با فکری که لحظهای از مغزش گذشت پوزخندی زد و با خودش زمزمه کرد
+پس بگو چرا این همه خدمتکار دختر اینجاست
+ باید خدمتکار شخصیش رو از بین یکی از همینا انتخاب میکرد
+ ولی حداقلش اینه که این یکی استریته
+ جوون پسندم هست(پوزخند)
در اتاق و زد و با اجازهی ورودی که گرفت وارد شد.
سینی قهوه رو روی میز گذاشت
+بفرمایید.
مرد بعد از اینکه قهوهشو خورد گفت
- میخوام برم بیرون ولی لازم نیست بیای، بعد از اینکه اون بار رو مرتب کردی میتونی بری.
و به بار کوچکی که گوشهای از اتاق بود اشاره کرد.
جیمین سری تکون داد و بعد از اینکه تهیونگ کت شو از روی مبل برداشت و از اتاق خارج شد سمت بار رفت.
اون مرد واقعا اتاق بزرگی داشت و بنظر میومد که اتاق خواب و استراحت و کارش رو باهمدیگه قاطی کرده باشه، تقریبا میتونست بگه برای اینکه از اونجایی که بود به بار برسه باد چهل-پنجاه قدمی برمیداشت.
بار زیاد نامرتب نبود و فقط باید چندتا از لیوان ها و شیشه های شراب و میزاشت سرجاش .
بعد از اینکه کارش تموم شد.
از اون بار اومد بیرون و رفت سمت میز کاری که تهیونگ همیشه پشتش مینشست.
وقتی داشت لیوان هارو سرجاشون قرار میداد همه جارو چک کرد که دوربینی توی اتاق نباشه.
کشوی اول و باز کرد و جز یک ویپ و چاقو و اسلحه چیزی دستگیرش نشد، اون مرد جوری اون همه سلاح توی خونش نگه میداشت انگاری همه میخواستن توی عمارت و اتاق خودش به قتل برسوننش.
ولی خب از کجا معلوم که اینجوری نباشه؟درهرصورت خیلی ها هستن که میخوان بزرگترین رقیبشون رو از جلوی راه بردارن.
کشوی بعد و بعدی هم باز کرد و بازهم چیزایی که میخواست پیدا نکرد.
دستی به موهاش کشید و و یادش اومد اون مرد همیشه با لپتاپش کار میکنه.
سریع رفت سمت لپتاپی که روی میز بود و بازش کرد.
انتظار داشت قفل داشته باشه اما وقتی روشنش کرد مستقیم به صفحهای رفت که متنی درش نوشته شده بود.
انگاری تنظیم کرده بود که وقتی لپتاپش رو باز میکنه سریع به اون صفحه بره.
متنی که نوشته شده بود رو خوند.
+آرهههههه آرههههههه همینهههههه یسیسیس(با ذوق)
تمام اطلاعاتی که برای اون شب نیاز داشت و دقیقا توی همون صفحه بود.
مثل اینکه مرد صبح اون رو خونده بود و الان رفته بود برای اینکه کاراش و هماهنگ کنه.
ولی اینکه اونو نبرده بود یعنی هنوز بهش اعتماد نداشت؟
البته عادی بود چون اون تازه یک هفته بود که به اون خونه اومده بود و باید امتحان پس میداد.
یه لحظه ترسید نکنه الان داره امتحانش میکنه و همش یه تلهس؟؟
سرشو تکون داد و سریع اطلاعاتی که لازم داشت روی یک تیکه کاغذ نوشت و همهچیز رو به همون حالت قبلش قرار داد و سریع رفت سمت در اتاق.
حمایت ؟🎀
۲.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.