در فروبسته ترین دشواری
در فروبسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
"هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست"!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
و چه نیروی شگفت انگیزیست، دست هایی که به هم پیوسته ست!
فریدون مشیری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
"هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست"!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
و چه نیروی شگفت انگیزیست، دست هایی که به هم پیوسته ست!
فریدون مشیری
۵۹۳
۱۶ مهر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.