عشق و نفرت پارت ۲
دقیقا همون اتفاقی که فکر میکرد افتاده بود ات تمام کار های کوکی رو به تهیونگ گزارش داده بود
پس تویی خانم پارک ات با سیلی که بهش زد
ات زبونش بند اومده بود
کوک:ببریدش اتاق شکنجه
ات:لطفا من مجبور بودم
کوک یه سیلی دیگه بهش زد
بردنش تو اتاق شکنجه
کوک اومد با یه شوکر
کوک:خب خانم پارک ات حرف بزن و بگو چرا
ات :....
کوک حرف نمیزنی نه
شوکر رو زد بهش
ات:من مجبور بودم
کوک :چرااااا (با داد)
چون اون عوضی برادرم گروگان گرفته
که اینطور
کوک رفت بیرون و به نگهبانا گفت تا یک هفته هیچی بهش ندن
ات :انقدر زدم که دیگه نمیتونستم حرف بزنم یه لحظه نفهمیدم چی شد چشمان سیاهی رفت
بچه ها جیمین دوست صمیمیه کوکه
چشمامو باز کردم دیدم یکی بالای سرمه
ات:اطفا دیگه منو نزنید
جیمین:نترس من کاریت ندارم فقط اومدم بالای سرت دیدم بیهوش شدی برای همین نگران شدم
ات:میشه کمکم کنید لطفا من این کار رو به اجبار انجام دادم فقط به خاطر برادرن اونا گفتن اگه براشون جاسوسی نکنم برادرم رو میکشن
جیمین:من کار زیادی از دستم بر نمیاد ولی سعی میکنم با کوک حرف بزنم شاید راضی شد کمکت کنه
من میرم اگه نیاز به کمک داشتی به نگهبانا بگو
اون مرد دیگه کی بود خیلی مهربون بود بر خلاف کوک
جیمین:جونگ کوک فکر کنم بهتره به حرفاش یکم گوش بدیاون میگه برادرش رو گروگان گرفتن پس چاره دیگه ای نداشته
کوک: فکرامو میکنم
سه روز بعد
کوک مطمئن نیستم بخوام با اون دختره چیکار کنم
کوک :رفتم توی زیر زمین دیدم بیهوش افتاده
کوک برآید استایل بغلش کرد و بردش بالا و دکتر رو خبر کرد
دکتر:چیزی نیست فقط قلبش یکم مشکل داره اونم به خاطر استرس شدیده نباید بهش زیاد استرس وارد کنید
دکتر رفت ات به هوش اومد
کوک:ات اگه قول بدی برای من کار کنی کمکت میکنم برادرت رو پیدا کنی
ات:..باشه ولی امیدوارم بلایی سر برادرم نیاد
کوک :ولی باید تاوان اشتباهت هم پس بدی
شب منتظرتم
ات:....
کوک رفت
شب شد
کوک رفت دنبال ات تو اتاقش نبود
اجوماااا اون هر.زه کجاست
اجوما : ارباب رفته باغ رو تمیز کنه
کوک:تا ۵ دقیقه دیگه تو اتاقم نباشه اینجارو به خون میکشم
۵ دقیقه بعد
ات:وای بدبخت شدم با گریه
در زدم رفتم داخل
کوک:خب هر.زه خودت لباساتو در بیار
ات:اما...
کوک رفت جلو و یه سیلی بهش زد
ات فقط گریه میکرد
کوک:لباساشو جر دادم
ات یه جیغ زد
کوک: تو که یه هرزه ای پس باید برات راحت باشه
ات:لطفا دخترونگیمو ازم نگیر
کوک با این حرفش یه جوری شدم ولش کردم
کوک:گمشو بیرون
ات:بلند شدم لباسامو پوشیدم رفتم بیرون تا جای که می تونستم گریه میکردم
جیمین:ات میتونم بیام تو
ات:اوهوم
جیمین:ای وای ات باهات چیکارکرد
ات:هنوز هیچی
جیمین: نترس ات نمیذارم باهات کاری کنه
ات:با گریه بغلش کردم
جیمین :یه جوری شدم وقتی بغلم کرد و گریه میکرد داشت بغضم میگرفت سریع خودمو جمع کردم رفتم بیرون
بچه ها پارت قبلی شرطا نرسیده بود ولی بازم گذاشتم این پارت شرطارو برسونید
۳ لایک ۴ کامنت
پس تویی خانم پارک ات با سیلی که بهش زد
ات زبونش بند اومده بود
کوک:ببریدش اتاق شکنجه
ات:لطفا من مجبور بودم
کوک یه سیلی دیگه بهش زد
بردنش تو اتاق شکنجه
کوک اومد با یه شوکر
کوک:خب خانم پارک ات حرف بزن و بگو چرا
ات :....
کوک حرف نمیزنی نه
شوکر رو زد بهش
ات:من مجبور بودم
کوک :چرااااا (با داد)
چون اون عوضی برادرم گروگان گرفته
که اینطور
کوک رفت بیرون و به نگهبانا گفت تا یک هفته هیچی بهش ندن
ات :انقدر زدم که دیگه نمیتونستم حرف بزنم یه لحظه نفهمیدم چی شد چشمان سیاهی رفت
بچه ها جیمین دوست صمیمیه کوکه
چشمامو باز کردم دیدم یکی بالای سرمه
ات:اطفا دیگه منو نزنید
جیمین:نترس من کاریت ندارم فقط اومدم بالای سرت دیدم بیهوش شدی برای همین نگران شدم
ات:میشه کمکم کنید لطفا من این کار رو به اجبار انجام دادم فقط به خاطر برادرن اونا گفتن اگه براشون جاسوسی نکنم برادرم رو میکشن
جیمین:من کار زیادی از دستم بر نمیاد ولی سعی میکنم با کوک حرف بزنم شاید راضی شد کمکت کنه
من میرم اگه نیاز به کمک داشتی به نگهبانا بگو
اون مرد دیگه کی بود خیلی مهربون بود بر خلاف کوک
جیمین:جونگ کوک فکر کنم بهتره به حرفاش یکم گوش بدیاون میگه برادرش رو گروگان گرفتن پس چاره دیگه ای نداشته
کوک: فکرامو میکنم
سه روز بعد
کوک مطمئن نیستم بخوام با اون دختره چیکار کنم
کوک :رفتم توی زیر زمین دیدم بیهوش افتاده
کوک برآید استایل بغلش کرد و بردش بالا و دکتر رو خبر کرد
دکتر:چیزی نیست فقط قلبش یکم مشکل داره اونم به خاطر استرس شدیده نباید بهش زیاد استرس وارد کنید
دکتر رفت ات به هوش اومد
کوک:ات اگه قول بدی برای من کار کنی کمکت میکنم برادرت رو پیدا کنی
ات:..باشه ولی امیدوارم بلایی سر برادرم نیاد
کوک :ولی باید تاوان اشتباهت هم پس بدی
شب منتظرتم
ات:....
کوک رفت
شب شد
کوک رفت دنبال ات تو اتاقش نبود
اجوماااا اون هر.زه کجاست
اجوما : ارباب رفته باغ رو تمیز کنه
کوک:تا ۵ دقیقه دیگه تو اتاقم نباشه اینجارو به خون میکشم
۵ دقیقه بعد
ات:وای بدبخت شدم با گریه
در زدم رفتم داخل
کوک:خب هر.زه خودت لباساتو در بیار
ات:اما...
کوک رفت جلو و یه سیلی بهش زد
ات فقط گریه میکرد
کوک:لباساشو جر دادم
ات یه جیغ زد
کوک: تو که یه هرزه ای پس باید برات راحت باشه
ات:لطفا دخترونگیمو ازم نگیر
کوک با این حرفش یه جوری شدم ولش کردم
کوک:گمشو بیرون
ات:بلند شدم لباسامو پوشیدم رفتم بیرون تا جای که می تونستم گریه میکردم
جیمین:ات میتونم بیام تو
ات:اوهوم
جیمین:ای وای ات باهات چیکارکرد
ات:هنوز هیچی
جیمین: نترس ات نمیذارم باهات کاری کنه
ات:با گریه بغلش کردم
جیمین :یه جوری شدم وقتی بغلم کرد و گریه میکرد داشت بغضم میگرفت سریع خودمو جمع کردم رفتم بیرون
بچه ها پارت قبلی شرطا نرسیده بود ولی بازم گذاشتم این پارت شرطارو برسونید
۳ لایک ۴ کامنت
۱.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.