پارت چهاردهم:
حدود بیست دیقه میشد و هنوز به جواب درستی نرسیده بود. همینجور سایت هارو بی هدف بالا و پایین میکرد اما راهی برای برگردوندن حافظه فلیکس پیدا نکرده بود.
به غیر از داروها و ویتامین هایی که باید برای تقویت حافظش مصرف میکرد باید با افرادی که قبلا اونارو دیده بود آشنا میشد
از اطرافیان فلیکس که نمیشه کسی رو انتخاب کرد چون اگه قرار بود با دیدنشون حافظش برگرده خیلی وقت پیش برمیگشت.
با نقش بستن صورت جیسونگ توی مغزش از جا پرید و پیش فلیکس رفت.
در رو باز کرد که با فلیکسی که در کیوت ترین حالت ممکن خوابیده بود مواجه شد.
کتاب رو اروم از دستاش بیرون کشید و روی تخت درازش کرد. پتو رو آروم روش کشید و از اتاق خارج شد.
نفس عمیقی کشید و زنگ در رو زد.
بعد از وارد شدن به خونه با تعجب دید که تم مشکی و دارک خونه مینهو تبدیل شده به یه خونه ی سفید و صورتی. خیلی براش عجیب بود چون مینهو همیشه عاشق چیزای دارک بود.
همونطور که به اطراف نگاه میکرد مینهو با یه بابل تی صورتی و ماسک روی صورتش و موهایی که با یه تل خرگوشی بسته شده بود اومد سمتش.
-عه زنده ای؟ فک کردم مردی
-میبینی که هنوز زندم
بعد هم جلوتر رفت و روی مبل نشست. مینهو هم بابل تی رو روی میز گذاشت و روبه روی هیونجین نشست.
-چه بلایی سر خونت اومده؟
-سلیقه ی جیسونگه
-پس بلاخره یه نفر تونسته همچین کاری بکنه
مینهو کمی از بابل تی خورد و رو به هیونجین کرد.
-خب حالا چرا یهویی یادی از ما کردی؟
-راستش..میشه به جیسونگم بگی بیاد؟
قیافه ی مینهو در کسری از ثانیه جدی شد.
-با جیسونگ چی کار داری؟
هیونجین برای اینکه خیال مینهو رو راحت کنه گفت:
-درمورد فلیکسه.
مینهو هینی کشید و داد زد
-جیسونگااا یه دیقه میای پایین؟
جیسونگ از اتاقش با صدای بلند داد زد.
-نهه دستم بنده
هیونجین که میدونست چیکار کنه تا جیسونگ بیاد پایین با صدایی بلند جوری که جیسونگ بشنوه گفت:
-باشه مینهو. پس من میرم به فلیکس میگم جیسونگ نمیخواد ببینتش
جیسونگ که تا الان با آرامش درحال طراحی صورت مینهو بود با شنیدن اسم فلیکس دفتر و مدادش رو گوشه ای از اتاق پرت کرد و با سرعت سمت هیونجین رفت
-فلیکس..کجاست؟
-مینهو که جیسونگ رو دید دستش رو گرفت و سمت خودش کشید
-بیا بشین ببینم این گراز چی درمورد فلیکس میدونه.
هیونجین که به این شوخیای مینهو عادت کرده بود ادامه داد.
-ممنون از تعریفت
-خب ببین یادته جک گفت که فلیکس مرده؟ دروغ گفته. فلیکس الان کاملا سالمه ولی حافظشو از دست داده
مینهو که تا الان داشت ناخوناش رو سوهان میکشید با شنیدن جمله ی آخر هیونجین متعب داد زد
-چیییی؟
-امروزم اومدم اینجا تا بهتون بگم امشب برای شام بیاین خونه من تا شاید بخشی از حافظش برگرده.بعد از تایید مینهو سمت خونه راه افتاد.
به غیر از داروها و ویتامین هایی که باید برای تقویت حافظش مصرف میکرد باید با افرادی که قبلا اونارو دیده بود آشنا میشد
از اطرافیان فلیکس که نمیشه کسی رو انتخاب کرد چون اگه قرار بود با دیدنشون حافظش برگرده خیلی وقت پیش برمیگشت.
با نقش بستن صورت جیسونگ توی مغزش از جا پرید و پیش فلیکس رفت.
در رو باز کرد که با فلیکسی که در کیوت ترین حالت ممکن خوابیده بود مواجه شد.
کتاب رو اروم از دستاش بیرون کشید و روی تخت درازش کرد. پتو رو آروم روش کشید و از اتاق خارج شد.
نفس عمیقی کشید و زنگ در رو زد.
بعد از وارد شدن به خونه با تعجب دید که تم مشکی و دارک خونه مینهو تبدیل شده به یه خونه ی سفید و صورتی. خیلی براش عجیب بود چون مینهو همیشه عاشق چیزای دارک بود.
همونطور که به اطراف نگاه میکرد مینهو با یه بابل تی صورتی و ماسک روی صورتش و موهایی که با یه تل خرگوشی بسته شده بود اومد سمتش.
-عه زنده ای؟ فک کردم مردی
-میبینی که هنوز زندم
بعد هم جلوتر رفت و روی مبل نشست. مینهو هم بابل تی رو روی میز گذاشت و روبه روی هیونجین نشست.
-چه بلایی سر خونت اومده؟
-سلیقه ی جیسونگه
-پس بلاخره یه نفر تونسته همچین کاری بکنه
مینهو کمی از بابل تی خورد و رو به هیونجین کرد.
-خب حالا چرا یهویی یادی از ما کردی؟
-راستش..میشه به جیسونگم بگی بیاد؟
قیافه ی مینهو در کسری از ثانیه جدی شد.
-با جیسونگ چی کار داری؟
هیونجین برای اینکه خیال مینهو رو راحت کنه گفت:
-درمورد فلیکسه.
مینهو هینی کشید و داد زد
-جیسونگااا یه دیقه میای پایین؟
جیسونگ از اتاقش با صدای بلند داد زد.
-نهه دستم بنده
هیونجین که میدونست چیکار کنه تا جیسونگ بیاد پایین با صدایی بلند جوری که جیسونگ بشنوه گفت:
-باشه مینهو. پس من میرم به فلیکس میگم جیسونگ نمیخواد ببینتش
جیسونگ که تا الان با آرامش درحال طراحی صورت مینهو بود با شنیدن اسم فلیکس دفتر و مدادش رو گوشه ای از اتاق پرت کرد و با سرعت سمت هیونجین رفت
-فلیکس..کجاست؟
-مینهو که جیسونگ رو دید دستش رو گرفت و سمت خودش کشید
-بیا بشین ببینم این گراز چی درمورد فلیکس میدونه.
هیونجین که به این شوخیای مینهو عادت کرده بود ادامه داد.
-ممنون از تعریفت
-خب ببین یادته جک گفت که فلیکس مرده؟ دروغ گفته. فلیکس الان کاملا سالمه ولی حافظشو از دست داده
مینهو که تا الان داشت ناخوناش رو سوهان میکشید با شنیدن جمله ی آخر هیونجین متعب داد زد
-چیییی؟
-امروزم اومدم اینجا تا بهتون بگم امشب برای شام بیاین خونه من تا شاید بخشی از حافظش برگرده.بعد از تایید مینهو سمت خونه راه افتاد.
۳.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.