♡Desire hour♡
♡ساعت ارزو♡p4
غذامون رو خوردیم سفر رو جمع کردیم
رفتیم رو مبل نشستیم
تلویزیون رو روشن کرد
من سرم تو گوشی بود
نمیتونستم باهاش حرف بزنم بعد از اون سوتی هایی که دادم
هییییی
.
.
.
-چرا لباست اینقدر نازکه
+هن؟
-میگم چر لباست اینقدر نازکه
همه ی بدنت دیده میشه
وقتی که من دوستام رو دعوت میکنم اینجا
از این جور لباسا نمیپوشی
+هییی باشه
-بعد رفت تو اتاقش
من هنوز نمیدونم چیکارس
هیییییی
.
.
.
(راستی کوکی تو این فیک ایدل نیست!)
.
.
.
پرش به۱۱:۴۶
.
.
.
منم که دیگه کاری نداشتم رفتم گرفتم خوابیدم
.
.
.
فردا صب بزور از خواب بیدار شدم
رفتم دستشویی کارامو انجام دادم
اومدم بیرون موهام رو یه بافت زدم
لباسام رو با یه لباس استین بلند عوض کردم
+خب مگه مشکل منه که لباسا نازکه
اداشو داشتی درمیوردی
...وقتی دوستام میان خونه اینجوری لباس نپوش!گگگگگگگ
اه خب من اونارو دوست دارم:(
لباسام رو عوض کردم
لباس و شلوارم مشکی بود
رو جفتشون نوشته بود مانستر
هیییییی
همه بابا ها بچه هاشون رو میبرن بیرون
حالا بابای ما مارو به کبدشم نمیگیره
هعب.....
رفتم بیرون فک کنم خواب بود
میخواستم یواشکی برم بیرون
کفشامو پوشیدم و رفتم در رو
باز کنم که
کههههههه
که یهو............
درقفل بود:////
+هیییی این چرا قفلهههههه
لعنت به این زندگی لعنت به اینجا
به همه یه لعنت فرستادم
که یه صدا از پشت سرم شنیدم
برگشتم دیدم
کهههه
.
.
.
دیدم کوکی پشتم وایستاده
کلیدا تو دستش واستاد گفت:
-دنباله اینا میگردی؟
+ها چی من نه
-پس چر حاضر شدی
کفشاتم پوشیدی جایی میخوای بری؟
+ها چی نه
داشتم میرفتم که از یقه هودیم گرفت و کشید عقب به سمت خودش
+عاییی ترو خدا ول کن دارم خفه میشم
-جوابه منو بده داشتی میرفتی بیرون(با یکم داد)
توعم که ریده بودی گفتی
+اره میخواستم برم بیرون حصلم تو این خونه پوکید
حالا هم اگه میشه این در رو
باز کنین
میخوام برم بیرون
-شب خودم از بیرون اومدم باهم میریم
+تا شب من میپوسم
-عیب نداره یکم بپوس تا یاد بگیری باید از بزرگ ترت قبل
از بیرون رفتن اجازه بگیری
+نهههههههه
من نمیتونم طاقت بیارم
-خب دیگه سعی کن بیاری
من میخوام برم جایی کار دارم
توعم خودتو با اینجا سر گرم کن
+ب ش ه
یه باشه ای از سر ناراحتی گفتی
و رفتی بالا تو اتاقت
.
.
.
اینم از این پارت
ادامه پارت بعد:)
.
.
.
نویسنده:کیم سو💔🖤
غذامون رو خوردیم سفر رو جمع کردیم
رفتیم رو مبل نشستیم
تلویزیون رو روشن کرد
من سرم تو گوشی بود
نمیتونستم باهاش حرف بزنم بعد از اون سوتی هایی که دادم
هییییی
.
.
.
-چرا لباست اینقدر نازکه
+هن؟
-میگم چر لباست اینقدر نازکه
همه ی بدنت دیده میشه
وقتی که من دوستام رو دعوت میکنم اینجا
از این جور لباسا نمیپوشی
+هییی باشه
-بعد رفت تو اتاقش
من هنوز نمیدونم چیکارس
هیییییی
.
.
.
(راستی کوکی تو این فیک ایدل نیست!)
.
.
.
پرش به۱۱:۴۶
.
.
.
منم که دیگه کاری نداشتم رفتم گرفتم خوابیدم
.
.
.
فردا صب بزور از خواب بیدار شدم
رفتم دستشویی کارامو انجام دادم
اومدم بیرون موهام رو یه بافت زدم
لباسام رو با یه لباس استین بلند عوض کردم
+خب مگه مشکل منه که لباسا نازکه
اداشو داشتی درمیوردی
...وقتی دوستام میان خونه اینجوری لباس نپوش!گگگگگگگ
اه خب من اونارو دوست دارم:(
لباسام رو عوض کردم
لباس و شلوارم مشکی بود
رو جفتشون نوشته بود مانستر
هیییییی
همه بابا ها بچه هاشون رو میبرن بیرون
حالا بابای ما مارو به کبدشم نمیگیره
هعب.....
رفتم بیرون فک کنم خواب بود
میخواستم یواشکی برم بیرون
کفشامو پوشیدم و رفتم در رو
باز کنم که
کههههههه
که یهو............
درقفل بود:////
+هیییی این چرا قفلهههههه
لعنت به این زندگی لعنت به اینجا
به همه یه لعنت فرستادم
که یه صدا از پشت سرم شنیدم
برگشتم دیدم
کهههه
.
.
.
دیدم کوکی پشتم وایستاده
کلیدا تو دستش واستاد گفت:
-دنباله اینا میگردی؟
+ها چی من نه
-پس چر حاضر شدی
کفشاتم پوشیدی جایی میخوای بری؟
+ها چی نه
داشتم میرفتم که از یقه هودیم گرفت و کشید عقب به سمت خودش
+عاییی ترو خدا ول کن دارم خفه میشم
-جوابه منو بده داشتی میرفتی بیرون(با یکم داد)
توعم که ریده بودی گفتی
+اره میخواستم برم بیرون حصلم تو این خونه پوکید
حالا هم اگه میشه این در رو
باز کنین
میخوام برم بیرون
-شب خودم از بیرون اومدم باهم میریم
+تا شب من میپوسم
-عیب نداره یکم بپوس تا یاد بگیری باید از بزرگ ترت قبل
از بیرون رفتن اجازه بگیری
+نهههههههه
من نمیتونم طاقت بیارم
-خب دیگه سعی کن بیاری
من میخوام برم جایی کار دارم
توعم خودتو با اینجا سر گرم کن
+ب ش ه
یه باشه ای از سر ناراحتی گفتی
و رفتی بالا تو اتاقت
.
.
.
اینم از این پارت
ادامه پارت بعد:)
.
.
.
نویسنده:کیم سو💔🖤
۱۳.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.