𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...37
بعد از گذشت چند دقیقه صدای زنگ تلفنش باعث شد کلافه سرشو از روی شونه های جونگکوک برداره،با کشیدن ایکون سبز تماس رو برقرار کرد
بله؟
"خانوم لجنز؟...تجسس عمارت جئون به پایان رسیده و ما یه چیزی پیدا کردیم...لطفا تشریف بیارید"
خیلی خب...
تلفن رو قطع کرد و به چشمهای اشفته جونگکوک نگاه کرد و روی گونش بوسه ی سطحی ای گذاشت
بدون گفتن حرفی از روی زمین بلند شد و به سمت موتورش رفت.
موتور رو روشن کرد و به سمت عمارت جئون حرکت کرد.
باد تندی به صورت پژمرده اش میخورد و موهای خرماییش رو تو هوا به رقص درمیاورد.
مسیر 30 دقیقه ای رو توی 10 دقیقه خلاصه کرد و بعد رسیدن به مقصد متوقف شد.
دستاشو داخل پالتوی مشکیش فرو برد و وارد عمارت شد
مامور تجسس با دیدن ماریا به سمتش اومد و دستش رو به احترام و قصد اشنایی دراز کرد،دستش رو گرفت و فشار کوچیکی از روی محبت وارد کرد
"خانوم لجنز، از دیدنتون خوشحالم...بابت مرگ مادرتون بهتون تسلیت میگم"
ماریا لبخند تلخی زد،به دست دیگه ی مامور نگاه کرد که پاکت نامه ای رو دید
اون چیه؟
مامور پاکت رو به سمت ماریا گرفت
"این رو تو اتاقی که مادرتون داخلش زندانی بود پیدا کردیم...در واقع بخاطر همین گفته بودیم بیاید...پشت پاکت نوشته بود برای دخترم...ماریا لجنز"
پاکت رو از دست مامور گرفت و بازش کرد
و با ابروهای درهم کشیده شده شروع به خوندن نامه کرد
با باز شدن در عمارت و ورود تهیونگ و جونگکوک چشمهاشو از روی نامه برداشت و به اونا خیره شد
تهیونگ به طرف ماریا رفت و دستشو روی شونش گذاشت
_اتفاقی افتاده عزیزم؟
شونه هاشو بالا انداخت و با تاسف سرشو تکون داد
اینو مادرم برام گذاشته
جونگکوک با تعجب جلو اومد و نامه رو از دست ماریا گرفت و خوند
'دختر خوشگلم...ماریا،اگه تو داری این نامه رو میخونی احتمالا من دیگه کنارت نیستم.باید یه حقیقتی رو بدونی،هرگز جرعت اینو پیدا نمیکنم که رو در رو بهت اینو بگم...چون میترسم بیشتر از این ازم متنفر بشی! برای همین این موضوع رو روی برگه به قلم میارم...تو در واقع..."
ادامه دارد...
شرط؟ 50لایک ♡♡♡
با کامنت گذاشتن بهم انرژی بده بیب♡:)
part...37
بعد از گذشت چند دقیقه صدای زنگ تلفنش باعث شد کلافه سرشو از روی شونه های جونگکوک برداره،با کشیدن ایکون سبز تماس رو برقرار کرد
بله؟
"خانوم لجنز؟...تجسس عمارت جئون به پایان رسیده و ما یه چیزی پیدا کردیم...لطفا تشریف بیارید"
خیلی خب...
تلفن رو قطع کرد و به چشمهای اشفته جونگکوک نگاه کرد و روی گونش بوسه ی سطحی ای گذاشت
بدون گفتن حرفی از روی زمین بلند شد و به سمت موتورش رفت.
موتور رو روشن کرد و به سمت عمارت جئون حرکت کرد.
باد تندی به صورت پژمرده اش میخورد و موهای خرماییش رو تو هوا به رقص درمیاورد.
مسیر 30 دقیقه ای رو توی 10 دقیقه خلاصه کرد و بعد رسیدن به مقصد متوقف شد.
دستاشو داخل پالتوی مشکیش فرو برد و وارد عمارت شد
مامور تجسس با دیدن ماریا به سمتش اومد و دستش رو به احترام و قصد اشنایی دراز کرد،دستش رو گرفت و فشار کوچیکی از روی محبت وارد کرد
"خانوم لجنز، از دیدنتون خوشحالم...بابت مرگ مادرتون بهتون تسلیت میگم"
ماریا لبخند تلخی زد،به دست دیگه ی مامور نگاه کرد که پاکت نامه ای رو دید
اون چیه؟
مامور پاکت رو به سمت ماریا گرفت
"این رو تو اتاقی که مادرتون داخلش زندانی بود پیدا کردیم...در واقع بخاطر همین گفته بودیم بیاید...پشت پاکت نوشته بود برای دخترم...ماریا لجنز"
پاکت رو از دست مامور گرفت و بازش کرد
و با ابروهای درهم کشیده شده شروع به خوندن نامه کرد
با باز شدن در عمارت و ورود تهیونگ و جونگکوک چشمهاشو از روی نامه برداشت و به اونا خیره شد
تهیونگ به طرف ماریا رفت و دستشو روی شونش گذاشت
_اتفاقی افتاده عزیزم؟
شونه هاشو بالا انداخت و با تاسف سرشو تکون داد
اینو مادرم برام گذاشته
جونگکوک با تعجب جلو اومد و نامه رو از دست ماریا گرفت و خوند
'دختر خوشگلم...ماریا،اگه تو داری این نامه رو میخونی احتمالا من دیگه کنارت نیستم.باید یه حقیقتی رو بدونی،هرگز جرعت اینو پیدا نمیکنم که رو در رو بهت اینو بگم...چون میترسم بیشتر از این ازم متنفر بشی! برای همین این موضوع رو روی برگه به قلم میارم...تو در واقع..."
ادامه دارد...
شرط؟ 50لایک ♡♡♡
با کامنت گذاشتن بهم انرژی بده بیب♡:)
۱۵.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.