ʟᴏᴠᴇ ɪɴ ᴛʜᴇ ʟɪʙʀᴀʀʏ: ᴘᴀʀᴛ 2
اونقدر غرق در نگاه اون دختر بودم که کلا متوجه نبودم نامجون چند مینه که داره صدام میکنه ، یهو به خودم اومدم و ... .
# : داداش کجایی ؟
_ : هیچ جا . ببخشید حواسم بهت نبود ، چیزی گفتی ؟
# : خوشت اومده اره ؟
_ : نه واسه چی ؟
# : چرا خوشت اومده
_ : نه بابا این حرفا چیه
# : خفه شو بابا خوشت اومده
_ : نه نامی از کی ؟
# : خفه شو بابا خوشت اومدهههه
_ : تو خفه شو ، هی خوشت اومده خوشت اومده
[ یاد یه چیزی نیوفتادید ؟ 🤣🤣]
# : ولی من که میدونم کلک ، خودم بزرگت کردم 😂
_ زهر مار . فقط دو دقیقه از من بزرگ تری الان دو ساله پدر منو درآوردی 😂
# : حالا هر چی به هر حال م ... .
+ : سلام . خیلی خوش اومدید چطور میتونم بهتون کمک کنم ؟
نامجون ویو :
داشتم با جیمین حرف میزدم که اصلا انگار یادمون رفته بود برای چی اومدیم اینجا همش هم تقصیر جیمینه من که میدونستم دلش رفته ولی حالا میخواست جلوی حفظ آبرو کنه مثلا
# : من در رابطه با فلسفه و تاریخ کتاب میخواستم
+ : چشم راهنماییتون میکنم بفرمایید از این طرف
ویو ا/ت :
داشتادم یه کتاب عاشقانه [ رومئو و ژولیت ] برای بار هزارم میخوندم که دیدم دو تا پسر جوون اومدن . یکیشون رو میشناختم چون زیاد میومد اینجا و کتاب میخرید اما انگار امروز یه نفر دیگه هم همرای خودش آورد بود به نظر میومد با هم دوست باشن چون یه چیزایی میگفتن و میخندیدن ولی من درست نمیشنیدم چون نزدیک در ورودی وایساده بودن . پسری که همراهش بود خیلی خوشگل بود یه صورت دوست داشتنی و ظریف داشت ، قدش نسبتاً بلند بود و یه عینک هم زده بود . خیلی ازش خوشم اومد و خوب وقتی که داشتم نامجون برای خریدن کتاب راهنمایی میکردم زیر چشمی نگای اون هم میکردم ولی انگار اون داشت از قبل نگام میکرد و وقتی که نگاش میکردم سریع نگاش رو ازم میدزدید . خیلی به منظور خاصی این حرکتش رو جدی نگرفتم ولی خب بدمم نمیومد که اون هم منو دوست داشته باشه ... .
حمایت :) ؟؟
# : داداش کجایی ؟
_ : هیچ جا . ببخشید حواسم بهت نبود ، چیزی گفتی ؟
# : خوشت اومده اره ؟
_ : نه واسه چی ؟
# : چرا خوشت اومده
_ : نه بابا این حرفا چیه
# : خفه شو بابا خوشت اومده
_ : نه نامی از کی ؟
# : خفه شو بابا خوشت اومدهههه
_ : تو خفه شو ، هی خوشت اومده خوشت اومده
[ یاد یه چیزی نیوفتادید ؟ 🤣🤣]
# : ولی من که میدونم کلک ، خودم بزرگت کردم 😂
_ زهر مار . فقط دو دقیقه از من بزرگ تری الان دو ساله پدر منو درآوردی 😂
# : حالا هر چی به هر حال م ... .
+ : سلام . خیلی خوش اومدید چطور میتونم بهتون کمک کنم ؟
نامجون ویو :
داشتم با جیمین حرف میزدم که اصلا انگار یادمون رفته بود برای چی اومدیم اینجا همش هم تقصیر جیمینه من که میدونستم دلش رفته ولی حالا میخواست جلوی حفظ آبرو کنه مثلا
# : من در رابطه با فلسفه و تاریخ کتاب میخواستم
+ : چشم راهنماییتون میکنم بفرمایید از این طرف
ویو ا/ت :
داشتادم یه کتاب عاشقانه [ رومئو و ژولیت ] برای بار هزارم میخوندم که دیدم دو تا پسر جوون اومدن . یکیشون رو میشناختم چون زیاد میومد اینجا و کتاب میخرید اما انگار امروز یه نفر دیگه هم همرای خودش آورد بود به نظر میومد با هم دوست باشن چون یه چیزایی میگفتن و میخندیدن ولی من درست نمیشنیدم چون نزدیک در ورودی وایساده بودن . پسری که همراهش بود خیلی خوشگل بود یه صورت دوست داشتنی و ظریف داشت ، قدش نسبتاً بلند بود و یه عینک هم زده بود . خیلی ازش خوشم اومد و خوب وقتی که داشتم نامجون برای خریدن کتاب راهنمایی میکردم زیر چشمی نگای اون هم میکردم ولی انگار اون داشت از قبل نگام میکرد و وقتی که نگاش میکردم سریع نگاش رو ازم میدزدید . خیلی به منظور خاصی این حرکتش رو جدی نگرفتم ولی خب بدمم نمیومد که اون هم منو دوست داشته باشه ... .
حمایت :) ؟؟
۱.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.