وقتی نجاتت میده و ...🥺💕
وقتی نجاتت میده و ...🥺💕
نویسنده : پارک جیون
رائون و جونگکوک
شات ۶
بعضی آدما وارد زندگیت میشن تا بهت یادآوری کنن زیادی رو آدما حساب باز نکنی!
_جئون جونگکوک
جونگکوک :پدر !
پدر جونگکوک :سلام پسرم درمورد اون دختر ... من راجع به خونوادش تحقیق کردم مادر پدرش معلمن و یه برادر کوچیک تر داره ...راستش من مخالفتی ندارم !
جونگکوک زانو میزنه و با گریه میگه :پدرجان لطفا نجاتش بدین ! بهتون التماس میکنم پدر...
پدر جونگکوک بلند میشه شونه های پسرش رو میگیره :کیرو نجات بدم ؟ها؟
جونگکوک با دستای لرزون رمز گوشیش رو میزنه و پیام های مرد رو به پدرش نشون میده...
پدر جونگکوک دست پسرش را میگیرد و میگوید:من حلش میکنم نگران نباش پسرکم ...
..........................................................................................
طبق نقشه پدر کوک و دوست قدیمی پدرش تیمسار یون قرار شد قاتل آزاد شه و رد شماره رائون رو بزنن .
جونگکوک :پدر جان ... تیمسار، داره زنگ میزنه !
تیمسار :جواب بده بزار رو آیفون .
جونگکوک :الو ...
؟؟ :تو داری خیلی دیر میکنی ...هرچند این معامله واسه من دوسر سوده ! اگه تو هر چی دیر کنی منم مصمم تر میشم شبی رو با این دختر بگذرونم .فقط دوساعت وقت داری !(*قطع تماس
پدر جونگکوک خودش هم از این حرف مرد عصبانی شد اما بایدپسرش رو آروم میکرد :نیاز نیست عصبانی بشی این اتفاق هرگز نمی افته !
نویسنده : پارک جیون
رائون و جونگکوک
شات ۶
بعضی آدما وارد زندگیت میشن تا بهت یادآوری کنن زیادی رو آدما حساب باز نکنی!
_جئون جونگکوک
جونگکوک :پدر !
پدر جونگکوک :سلام پسرم درمورد اون دختر ... من راجع به خونوادش تحقیق کردم مادر پدرش معلمن و یه برادر کوچیک تر داره ...راستش من مخالفتی ندارم !
جونگکوک زانو میزنه و با گریه میگه :پدرجان لطفا نجاتش بدین ! بهتون التماس میکنم پدر...
پدر جونگکوک بلند میشه شونه های پسرش رو میگیره :کیرو نجات بدم ؟ها؟
جونگکوک با دستای لرزون رمز گوشیش رو میزنه و پیام های مرد رو به پدرش نشون میده...
پدر جونگکوک دست پسرش را میگیرد و میگوید:من حلش میکنم نگران نباش پسرکم ...
..........................................................................................
طبق نقشه پدر کوک و دوست قدیمی پدرش تیمسار یون قرار شد قاتل آزاد شه و رد شماره رائون رو بزنن .
جونگکوک :پدر جان ... تیمسار، داره زنگ میزنه !
تیمسار :جواب بده بزار رو آیفون .
جونگکوک :الو ...
؟؟ :تو داری خیلی دیر میکنی ...هرچند این معامله واسه من دوسر سوده ! اگه تو هر چی دیر کنی منم مصمم تر میشم شبی رو با این دختر بگذرونم .فقط دوساعت وقت داری !(*قطع تماس
پدر جونگکوک خودش هم از این حرف مرد عصبانی شد اما بایدپسرش رو آروم میکرد :نیاز نیست عصبانی بشی این اتفاق هرگز نمی افته !
۲.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.