part 190
#part_190
#فرار
ناراحت گفتم
- به چی فکر کنی ارسلان منو ببین الان یک ماهه یه تفریح درست و حسابی نداشتم یه بار نشده برم یه جایی که استرس نداشته باشم اون مهمونی قبلیتونم نمیومدم سنگین تر بودم همش چسبونده بودیم به خودت مبادا جم بخورم بابا منم ادمم دیگه یکم تفریحم فکر کردن میخواد ؟؟؟
ارسلان خیره شده بود به یه نقطه نامعلوم و رفته بود تو فکر منم دیدم حرفام داره کار خودشو میکنه گفتم اخرشو یکم غم انگیز کنم لحنمو یکم ناراحت کردم
- اصلا هرجور دوست داری فعلا عین زندانیام دارم هر روز از فکر و خیال صدبار میمیرم و زنده میشم کلا شادی و خنده واسه من حرومه!
بعدم بی توجه به نگاه کلافه ارسلان از اتاق اومدم بیرون همین که درو بستم عین خل و چال شروع کردم به قر دادن و ر*ق*صیدن و اهنگ خوندن خاک تو سر خل و چلم کنن چه بازیگری هستمااااا ایول به خودم یادم باشه این ماجرا ها تموم شد برم یه تست بازیگری بدم دارم حیف میشم حرفام تو روحیش تاثیر گذاشته مطمعنم حالا نره رگشو بزنه بچه
از فکر خودم غش غش خندیدم و رفتم تو اتاق دیانا ولی عجب فکری کردمااااااا خدا کنه بریم مهمونی الان دقیقا حس دختر بچه ایو داشتم که تو هول و هوای اینه که از باباش
چجوری پول تو جیبی بگیره در اتاق دیانا پشت سرم بستم دیانا اینجام نبود این دوتا کفترای عاشق معلوم نیست یهو کجا غیبشون میزنه والا ادم میترسه جاییو نگاه کنه با صحنه های مثبت هجده روبه رو بشه خودمو پرت کردم رو تخت وخیره شدم به سقف تو این مهمونی میتونم به رضا همه چیزو بگم دور از چشم ارسلان حسابی قانعش کنم که بیگ*ن*ا*هم نباید بزارم داداشم ازم دلخور باشه دوست دارم حمایتشو همیشه داشته باشم از تصمیمم مطمئن بودم حتما همه چیزو به رضا میگفتم دلم نمیخواد راجبم فکر بد کنه
ولی اگه به حرفام گوش نده چی اگه فرصت نشه باهاش حرف بزنم خدایا خودت کمکم کن که یه فرصت جور بشه همه چیزرو بتونم به رضا بگم همش حرفاش تو مغزم اکو میشه
حمایت کنید و هووو😂
#فرار
ناراحت گفتم
- به چی فکر کنی ارسلان منو ببین الان یک ماهه یه تفریح درست و حسابی نداشتم یه بار نشده برم یه جایی که استرس نداشته باشم اون مهمونی قبلیتونم نمیومدم سنگین تر بودم همش چسبونده بودیم به خودت مبادا جم بخورم بابا منم ادمم دیگه یکم تفریحم فکر کردن میخواد ؟؟؟
ارسلان خیره شده بود به یه نقطه نامعلوم و رفته بود تو فکر منم دیدم حرفام داره کار خودشو میکنه گفتم اخرشو یکم غم انگیز کنم لحنمو یکم ناراحت کردم
- اصلا هرجور دوست داری فعلا عین زندانیام دارم هر روز از فکر و خیال صدبار میمیرم و زنده میشم کلا شادی و خنده واسه من حرومه!
بعدم بی توجه به نگاه کلافه ارسلان از اتاق اومدم بیرون همین که درو بستم عین خل و چال شروع کردم به قر دادن و ر*ق*صیدن و اهنگ خوندن خاک تو سر خل و چلم کنن چه بازیگری هستمااااا ایول به خودم یادم باشه این ماجرا ها تموم شد برم یه تست بازیگری بدم دارم حیف میشم حرفام تو روحیش تاثیر گذاشته مطمعنم حالا نره رگشو بزنه بچه
از فکر خودم غش غش خندیدم و رفتم تو اتاق دیانا ولی عجب فکری کردمااااااا خدا کنه بریم مهمونی الان دقیقا حس دختر بچه ایو داشتم که تو هول و هوای اینه که از باباش
چجوری پول تو جیبی بگیره در اتاق دیانا پشت سرم بستم دیانا اینجام نبود این دوتا کفترای عاشق معلوم نیست یهو کجا غیبشون میزنه والا ادم میترسه جاییو نگاه کنه با صحنه های مثبت هجده روبه رو بشه خودمو پرت کردم رو تخت وخیره شدم به سقف تو این مهمونی میتونم به رضا همه چیزو بگم دور از چشم ارسلان حسابی قانعش کنم که بیگ*ن*ا*هم نباید بزارم داداشم ازم دلخور باشه دوست دارم حمایتشو همیشه داشته باشم از تصمیمم مطمئن بودم حتما همه چیزو به رضا میگفتم دلم نمیخواد راجبم فکر بد کنه
ولی اگه به حرفام گوش نده چی اگه فرصت نشه باهاش حرف بزنم خدایا خودت کمکم کن که یه فرصت جور بشه همه چیزرو بتونم به رضا بگم همش حرفاش تو مغزم اکو میشه
حمایت کنید و هووو😂
۲.۹k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.