عشق وحشی
پارت ۹
بلند شدم سرمی که دستم بود و از دستم اوردم بیرون دستمو محکم نگه داشتم که خون نیاد رفتم بیرون انگار کلبه بود خیلی کوچیک بود یه اشپزخونه خیلی کوچیک و یه اتاق و سرویس ولی الان این مهم نبود رفتم سمت در ولی در باز نشد درزدم ولی کسی جوابی نداد انقدر در زده بودم که دیگه جونی نداشتم رفتم خونه رو گشتم تا شمع پیدا کنم خونه برق نداشت رفتم تو اتاق و کمدو باز کردم با دیدن صحنه رو به روم اشکام شروع به ریختن کرد همه لباسام همه وسایلم وگذاشته بودن بیخیالش شدم و دنبال شمع گشتم که پیدا کردم روشنش کردم و نشستم وسط خونه اشکام تمومی نداشت دلم تنگ بود تنگ بچه ای که ندیده از دستش دادم تنگ عشقی که ازدست دادم به خاطر انتقام تنگ مادری که ازدستش دادم تنگ پدری که برام پدری نکرد تنگ خونه ای که با کوک با عشق زندگی میکردیم چی شد چرا همه زخمی به منه بیگناه زدن چرا هیچکی نپرسید که پشیمونی؟عشقت واقعیه؟خودت خواستی که وارد این بازی کثیف بشی؟هه چه انتظاراتی دارم هیچ کس به این چیزا نگاه نمیکنه فقط باید یک نفر محکوم بشه چه گناهکار چه بی گناه که انگار بیگناه براشون لذت بخش تره با قلبی پر از درد روی زمین افتادم و چشمام بستم .....
با تکون های یک نفر بلند شدم بهش نگاه کردم با دیدنش بلند شدم وایستادم
کوک
هیچ جوابی نمیداد
کوک من ....
-نمیخوام بشنوم
با دستش به دستیارش اشاره کرد دستیارش رفت و وقتی اومد موجود کوچولویی که حدس میزدم کیه رو اورد
-فقط یک ساعت بهش شیر میدی و میبریمش
ولی چرا به چه جرمی باید اینجا باشم
پوزخندی زد-جرم ؟گناه؟نکنه فکر کردی بیگناهی
اره چون واقعا بیگناهم
-پس من گناهکارم نه؟
نه ولی منم نمیخواستم اینکارو بکنم مجبور بودم
-برام مهم نیست
رفت بیرون رفتم سمتش که افرادش گرفتنم
کوک
جیغ زدم ولی گوش نکرد چشمام خیس شده بود نشستم رو زمین که دستیارش بچه رو گذاشت بغلم و رفتن و درو بستن بهش نگاه کردم خواب بود اشکام میریختن گونش خیس شده بود با دستم پاکش کردم
پسر مامان پس شمایی اره ؟چقدر شما خوشگلی ببخشید مامان دیروز پیشت نبود مثل اینکه بابا زودتر میخواست ببینت که اومد زود بردت ولی الان منم دارم میبینمت خوشگل مامان هرچند کم ولی همین که میبینمت برام یک دنیاااااا تشکر از باباته باات ادم بدی نیست هاا من ادم بدی بودم که بابات اینجوری شد هرچند که منم ادم این کار نبودم مجبورم کردن مامانی مجبورم کردن باباتو گول بزنم بزار بهت بگم وقتی منم مثل تو بچه بودم ولی یکم بزرگتر از تو منم مثل تو مامان داشتم بابا داشتم ولی با یک تفاوت که خانواده شادی بودیم ولی یک روز چندتا ادم بد اومدن و مامانمو ازم گرفتن بعد اینکه تنها بدون مامان و بابا بزرگ شدم فهمیدم بابابزرگت اینکارو کرده خوب منم نمیگم ...
بلند شدم سرمی که دستم بود و از دستم اوردم بیرون دستمو محکم نگه داشتم که خون نیاد رفتم بیرون انگار کلبه بود خیلی کوچیک بود یه اشپزخونه خیلی کوچیک و یه اتاق و سرویس ولی الان این مهم نبود رفتم سمت در ولی در باز نشد درزدم ولی کسی جوابی نداد انقدر در زده بودم که دیگه جونی نداشتم رفتم خونه رو گشتم تا شمع پیدا کنم خونه برق نداشت رفتم تو اتاق و کمدو باز کردم با دیدن صحنه رو به روم اشکام شروع به ریختن کرد همه لباسام همه وسایلم وگذاشته بودن بیخیالش شدم و دنبال شمع گشتم که پیدا کردم روشنش کردم و نشستم وسط خونه اشکام تمومی نداشت دلم تنگ بود تنگ بچه ای که ندیده از دستش دادم تنگ عشقی که ازدست دادم به خاطر انتقام تنگ مادری که ازدستش دادم تنگ پدری که برام پدری نکرد تنگ خونه ای که با کوک با عشق زندگی میکردیم چی شد چرا همه زخمی به منه بیگناه زدن چرا هیچکی نپرسید که پشیمونی؟عشقت واقعیه؟خودت خواستی که وارد این بازی کثیف بشی؟هه چه انتظاراتی دارم هیچ کس به این چیزا نگاه نمیکنه فقط باید یک نفر محکوم بشه چه گناهکار چه بی گناه که انگار بیگناه براشون لذت بخش تره با قلبی پر از درد روی زمین افتادم و چشمام بستم .....
با تکون های یک نفر بلند شدم بهش نگاه کردم با دیدنش بلند شدم وایستادم
کوک
هیچ جوابی نمیداد
کوک من ....
-نمیخوام بشنوم
با دستش به دستیارش اشاره کرد دستیارش رفت و وقتی اومد موجود کوچولویی که حدس میزدم کیه رو اورد
-فقط یک ساعت بهش شیر میدی و میبریمش
ولی چرا به چه جرمی باید اینجا باشم
پوزخندی زد-جرم ؟گناه؟نکنه فکر کردی بیگناهی
اره چون واقعا بیگناهم
-پس من گناهکارم نه؟
نه ولی منم نمیخواستم اینکارو بکنم مجبور بودم
-برام مهم نیست
رفت بیرون رفتم سمتش که افرادش گرفتنم
کوک
جیغ زدم ولی گوش نکرد چشمام خیس شده بود نشستم رو زمین که دستیارش بچه رو گذاشت بغلم و رفتن و درو بستن بهش نگاه کردم خواب بود اشکام میریختن گونش خیس شده بود با دستم پاکش کردم
پسر مامان پس شمایی اره ؟چقدر شما خوشگلی ببخشید مامان دیروز پیشت نبود مثل اینکه بابا زودتر میخواست ببینت که اومد زود بردت ولی الان منم دارم میبینمت خوشگل مامان هرچند کم ولی همین که میبینمت برام یک دنیاااااا تشکر از باباته باات ادم بدی نیست هاا من ادم بدی بودم که بابات اینجوری شد هرچند که منم ادم این کار نبودم مجبورم کردن مامانی مجبورم کردن باباتو گول بزنم بزار بهت بگم وقتی منم مثل تو بچه بودم ولی یکم بزرگتر از تو منم مثل تو مامان داشتم بابا داشتم ولی با یک تفاوت که خانواده شادی بودیم ولی یک روز چندتا ادم بد اومدن و مامانمو ازم گرفتن بعد اینکه تنها بدون مامان و بابا بزرگ شدم فهمیدم بابابزرگت اینکارو کرده خوب منم نمیگم ...
۵.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.