نام رمان = زندگی درد ناک
نام رمان = زندگی درد ناک
ژانر = احساسی
داستان از این قرار است که دختره تو زندگی سختی های زیادی کشیده و پدرشم ی ادم قاتل دیونه است ...
پارت ۱
سلام من ات هستم و همراه خانواده در کوهستان تاتاچی زندگی میکنم
خانواده اوضاع خوبی ندارن و من در زندگیم خیلی سختی ها کشیدم من و خانوادم بافندگی انجام میدیم و میرویم تا انها را بفروشیم و پول دربیاری تا برای تغذیمون چیزی داشته باشیم تا بتونیم بخوریم بعد از چند روز من فهمیدم که مادرم یک ادم یولف است
پدرم بسیار اخلاقای بدی داره و ادم خیلی بدی هم هست
ی روزی ک داشتم کارای بافندگیمو انجام میدادم دیدم داره صدای سروصدا میاد و فهمیدم مادر پدرم هستن که دارن باهم دعوا میکنن چند دقیقه بعد هیچ صدای نیومد رفتم ببینم چیشده که فهمیدم پدرم مادرمو زندانی کرده .....
چند هفته گذشت من خواستم برم درو برای مامانم باز کنم تا بیاد بیرون ک بابام امد و دید و منو از خونه انداخت بیرون و مادرمو کتک زد منم رفتم بجای دیگ و اونجا زندگی کنم داشتم تو خیابون قدم میزدم که یهو سرم گیج رفت و افتادم زمین چشمامو باز کردم دیدم تو ی خونه ام و ی پسر هم اونجاست ترسیده بودم نتونستم حرفی بزنم پسره بهم گفت آروم باش من فقط کمک کردم باهات کاری ندارم اگه جای رو نداری میت نی کنار من زندگی کنی
منم چند روزی اونجا بودم ی روز پسره بهم گفت نمیخای خودتو معرفی کنی بعد این چند روز
منم خودمو معرفی کردم اون هم خودشو معرفی کرد.....
( اسم دختره که ات هست )
( اسم پسره هم الورد)
حمایت ؟:)
ژانر = احساسی
داستان از این قرار است که دختره تو زندگی سختی های زیادی کشیده و پدرشم ی ادم قاتل دیونه است ...
پارت ۱
سلام من ات هستم و همراه خانواده در کوهستان تاتاچی زندگی میکنم
خانواده اوضاع خوبی ندارن و من در زندگیم خیلی سختی ها کشیدم من و خانوادم بافندگی انجام میدیم و میرویم تا انها را بفروشیم و پول دربیاری تا برای تغذیمون چیزی داشته باشیم تا بتونیم بخوریم بعد از چند روز من فهمیدم که مادرم یک ادم یولف است
پدرم بسیار اخلاقای بدی داره و ادم خیلی بدی هم هست
ی روزی ک داشتم کارای بافندگیمو انجام میدادم دیدم داره صدای سروصدا میاد و فهمیدم مادر پدرم هستن که دارن باهم دعوا میکنن چند دقیقه بعد هیچ صدای نیومد رفتم ببینم چیشده که فهمیدم پدرم مادرمو زندانی کرده .....
چند هفته گذشت من خواستم برم درو برای مامانم باز کنم تا بیاد بیرون ک بابام امد و دید و منو از خونه انداخت بیرون و مادرمو کتک زد منم رفتم بجای دیگ و اونجا زندگی کنم داشتم تو خیابون قدم میزدم که یهو سرم گیج رفت و افتادم زمین چشمامو باز کردم دیدم تو ی خونه ام و ی پسر هم اونجاست ترسیده بودم نتونستم حرفی بزنم پسره بهم گفت آروم باش من فقط کمک کردم باهات کاری ندارم اگه جای رو نداری میت نی کنار من زندگی کنی
منم چند روزی اونجا بودم ی روز پسره بهم گفت نمیخای خودتو معرفی کنی بعد این چند روز
منم خودمو معرفی کردم اون هم خودشو معرفی کرد.....
( اسم دختره که ات هست )
( اسم پسره هم الورد)
حمایت ؟:)
۷.۱k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.