پارت ۱۵ (برادر خونده )
یه هفته ای میشه منتظر زنگ اون اقاهه هستم گفت زنگ میزنه ولی انگار استخدام نشدم سانی راست میگفت مسخرت کرده هعی الان چیکار کنم مشغول نوشتن تکلیفام بودم خیلی زیاد بودن فردا امتحانم دارم وای خداع خسته شدم باید تند تند بنویسم بعداز دوساعت بالاخره تکلیفام تموم شد اخششش بلندی گفتم و سرمو رو میز گذاشتم وایی چقدر زیاد بود دستام درد گرفتن کاش میشد از دست درسا فرار کرد با صدای تق در سرمو بالا اوردم -کیه؟؟! منم بیا ناهار بخور جونگکوک بود این چطور اینقدر مهربون شده که میاد منو واسه ناهار صدا میزنه هعی یادش بخیر
یه زمانی بایسم بود ولی با این رفتاراش بایسمو عوض کردم وشد تهیونگ جونگ کوک:بیا ناهار بخور -میام الان از اتاقبیرون اومدم و رفتم پایین پیش بقیه مامان و جونگ کوک دور میز نشسته بودن داشتن ناهار می خوردن چقدر گشنه بودم سریع رفتم پشت میز غذاخوری نشستم -وای خدا چقدر گشنمه جونگ کوک:خوب بخور به ماچه گشنته -اره به تو چه اصن توچیکار داری من چی گفتم جونگ کوک ادامو عینو اسکولا دراوردو گفت:بخور بخور اصن به من چه مامان:عه بس کنید بشنید مثله ادم غذاتونو بخورید انگار نه انگار من اینجا هستم -باشه مامان غصه نخور من که ساکتم جونگ کوک :اره دیدیم چقدر ساکت بودی _ببین داری خودت شروع می کنی مامان بلند سرمنو جونگ کوک داد زدوگفت:ساکت باهردوتونم جونگ کوک :اوکی اوکی باشه مامان گلم اروم شروع کردم به غذا خوردن ودیگه تا اخر حرفی و دعوایی بین منو جونگ کوک ردو بدل نشد بعد از غذا رو کاناپه دراز کشدیمو تلویزیونو روشن کردم کانالارو همینطوری عوض می کردم تا یه چیز خوب پیدا کنم ولی انگار چیزی دست نیافتم
از زبان جونگ کوک: هی سورا کنترلو بده بهم سورا:چیکار داری خودم اول گرفتم -کار دارم بده تو که الان کاری نداری سورا:نمی بینی دارم سریال می بینم -دروغ نگو مطمئنم این سریالو اصن نمی شناسی سورا:میدونم -بگو اگه میدونی سورا:عه اصن مگه خودت بلدی -نه ولی نگام نمی کنم چی شد دیدی نمی دونی زود باش یالا کنترلو بده سورا:نمی دم می خوام ببینم چیه -باشه خودت خواستی اروم رفتم سمتش وسریع کنترلو از دستش قاپیدم با تعجب به دستای خالی خودش و کنترل دست من نگاه میکرد سورا:خیلی پررویی -تو بیشتر از جاش بلند شدو با خیز اومد سمتم منم تا تونستم ازش فرار کردم خیلی تند داشن دنبالم میومد منم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که برم سمت مامانم ولی مامان کجاست اها تو اتاقشه تند تند از پله ها بالا رفتم و رسیدم دم در اتاق مامان لامپاش خاموش بود یعنی خوابه به پشت سرم نگاه کردم سورا پشت سرم دست به کمر وایستاده بود یاخدا چه سرعتی داره نمیدونم تنها کار که تونستم بکنم این بود که برم اتاق خود سورا تا دست از سرم برداره وارد اتاقش شدمو درو سریع پشت سرم قفل کردم سورا:یاااا داری چیکار میکنی بیا بیرون از اتاقم -خودت خواستی به من چه
یه زمانی بایسم بود ولی با این رفتاراش بایسمو عوض کردم وشد تهیونگ جونگ کوک:بیا ناهار بخور -میام الان از اتاقبیرون اومدم و رفتم پایین پیش بقیه مامان و جونگ کوک دور میز نشسته بودن داشتن ناهار می خوردن چقدر گشنه بودم سریع رفتم پشت میز غذاخوری نشستم -وای خدا چقدر گشنمه جونگ کوک:خوب بخور به ماچه گشنته -اره به تو چه اصن توچیکار داری من چی گفتم جونگ کوک ادامو عینو اسکولا دراوردو گفت:بخور بخور اصن به من چه مامان:عه بس کنید بشنید مثله ادم غذاتونو بخورید انگار نه انگار من اینجا هستم -باشه مامان غصه نخور من که ساکتم جونگ کوک :اره دیدیم چقدر ساکت بودی _ببین داری خودت شروع می کنی مامان بلند سرمنو جونگ کوک داد زدوگفت:ساکت باهردوتونم جونگ کوک :اوکی اوکی باشه مامان گلم اروم شروع کردم به غذا خوردن ودیگه تا اخر حرفی و دعوایی بین منو جونگ کوک ردو بدل نشد بعد از غذا رو کاناپه دراز کشدیمو تلویزیونو روشن کردم کانالارو همینطوری عوض می کردم تا یه چیز خوب پیدا کنم ولی انگار چیزی دست نیافتم
از زبان جونگ کوک: هی سورا کنترلو بده بهم سورا:چیکار داری خودم اول گرفتم -کار دارم بده تو که الان کاری نداری سورا:نمی بینی دارم سریال می بینم -دروغ نگو مطمئنم این سریالو اصن نمی شناسی سورا:میدونم -بگو اگه میدونی سورا:عه اصن مگه خودت بلدی -نه ولی نگام نمی کنم چی شد دیدی نمی دونی زود باش یالا کنترلو بده سورا:نمی دم می خوام ببینم چیه -باشه خودت خواستی اروم رفتم سمتش وسریع کنترلو از دستش قاپیدم با تعجب به دستای خالی خودش و کنترل دست من نگاه میکرد سورا:خیلی پررویی -تو بیشتر از جاش بلند شدو با خیز اومد سمتم منم تا تونستم ازش فرار کردم خیلی تند داشن دنبالم میومد منم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که برم سمت مامانم ولی مامان کجاست اها تو اتاقشه تند تند از پله ها بالا رفتم و رسیدم دم در اتاق مامان لامپاش خاموش بود یعنی خوابه به پشت سرم نگاه کردم سورا پشت سرم دست به کمر وایستاده بود یاخدا چه سرعتی داره نمیدونم تنها کار که تونستم بکنم این بود که برم اتاق خود سورا تا دست از سرم برداره وارد اتاقش شدمو درو سریع پشت سرم قفل کردم سورا:یاااا داری چیکار میکنی بیا بیرون از اتاقم -خودت خواستی به من چه
۸۶.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.