6P
کاور جدید چطوره؟ایدیم روشه کسی بدون اجازه حق اصکی ندارهههههه
خب خب...و اون روز اغاز سختی های اون دو ایدل معروف بود.......
پرش زمانی....
ویولت...
زیبا بود...عشق زیباتر از چیزی که تصور میکردم بود...ولی زندگی ما سخت بود...دو ایدل معروف که در مرکز توجه رسانه ها و فن ها هستن...ایا ما میتونیم عشقمون رو سالم پیش ببریم؟کسی نمیدونه...هیچ کس هیچ کس...ولی خوشحالم...امیدوارم بتونم یک زندگی خوب رو تجربه کنم....میدونم کمپانی مخالفتی نداره..براش سود بیشتری هم داره......اما کی این خبر باید رسانه ای بشه؟
...پرش زمانی به سر قرار یونگی و ویولت
یونگی:اه چقدر مونده؟
ویولت:حدود نیم ساعت دیگه
یونگی:کی فکرشو میکرد قرار گذاشتن اینقدر سخت باشه...
ویولت:ما دوتا ایدلیم نمیتونیم که توی کافه قرار بزاریم
یونگی:خونه من یا تو
ویولت:به هر حال هوای ازاد بهتره...چند مین دیگه میرسیم بالای کوه...روی همون پلکانی که همیشه میرفتیم...
یونگی:بچگیاتو میگی؟
ویولت:یه جوری میگی انگار چند سال ازم بزرگ تری
یونگی:موضوع اینه من 28 سالمه و تو 22
ویولت:فقط ۶ سال ازم بزرگ تری
یونگی:به هر حال وقتی تو نمیتونستی حرف بزنی من بازی میکردم
ویولت:میشه غر نزنی و ادامه بدی
یونگی:روی تخت خواب قرارمیذاشتیم بهتر نبود؟
ویولت:*چش غره به یونگی*
یونگی:اصن من کی باشم که مکان قرار رو تایین کنم
ویولت:بیا رسیدیممممممم اینجا بشین...
کافی ها رو اواردی؟
یونگی:اره اگر سرد نشده باشه
ویولت:مگه چقدر راه بود که سرد بشه
یونگی: 45 مین
ویولت نیمی از لیوانش رو نوشید...نگاهی به روبه روش که نمای شهر بود انداخت..و لب زد:مین یونگی....میشه یه قولی بهم بدی؟ یونگی:چه قولی؟ ویولت:هر اتفاقی بیوفته ترکم نکنی...قول؟*بالا اواردن انگشت کوچیک*
یونگی لبخندی زد و گفت:وقتی میگم بچه ای نگو نه..ولی قول میدم ترکت نکنم.....(حالم داره به هم میخورههههههههههه)
ویولت لبخندی زد و نیمی دیگه از لیوانشو نوشید.......پرش زمانی...
یک ساعت بود که اونجا بودن...حرف میزدن...میخندیدن....و بالاخره موقع رفتن بود...بلند شدن و داشتن پایین می اومدن...که با چیزی که دیدن خشکشون زد...ویولت:اون ...اون ته یونه!(عضو تی اکس تی)
ته یون با دیدنشون برگشت و روشو اون ور کرد همینطور دختری که کنارش بود... اون ها از اونجا با قدم های اروم دور شدن..
ویولت:اگر پی دی نیم بفهمه براش بد میشه
یونگی:خودشواین تصمیم رو گرفته ظاهرا
ویولت:هوم..امیدوارم کسی نفهمه قرارگذاشتیم.
یونگی:منظورت بجز کوک.جیمین.ته.هوبی.نامی.جین.لیا.مینجی.ریما عه؟چون همشون فهمیدن.
ویولت:چیییی؟از کجا میدونی
یونگی:گروهو ترکوندن...
ویولت :وایسا نگا کنم:چت:
کوک:یونگی هیونگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ ویولتتتتتتت
جیمین:میرین سر قرار مارو میپیچونین؟
ته:خجالت داره ما سینگلیم حیا کنید
لیا:ویولتتتتتت ببین من میدونستم یه چیزی بینتونه
ویولت:افرین به هوش تو خواهر(جمله مورد علاقه ادمین)
ریما:دیدی گفتممممممم مینجی اینا قرارمیزارن
مینجی:بسه دیگه انسان باشید زندگی خودشونه
نامی:به عنوان لیدر و سونبه بهتون میگم درسته زندگی خودتونه ولی بنده صلاحتونو میخوام
جین:یاع یاع تموم شد؟بزار به زندگیشون برسن تو خودت برو ببین چه بر سر اشپزخونه اواردی یاع
هوبی:مبارکههههههه یه سانشاین جدید تو راههه
کوک:کی؟
لیا:بچه شونو میگه
ته:ببین هیونگ درستع هیونگمی ولی ویولت مثل مینجیه برام پس نبینم ناراحتش کنیاااا
ویولت:بسه دیگه مگه شما خواب ندارین این موقع شب افتادین دنبال مردم؟بگیرین بخوابین
مینجی:انسان باشید به حرفش گوش کنید وگرنه اوپا هاش و دوست پسرش جرتون میدن
کوک:ایش شب بخیر
خب خب...و اون روز اغاز سختی های اون دو ایدل معروف بود.......
پرش زمانی....
ویولت...
زیبا بود...عشق زیباتر از چیزی که تصور میکردم بود...ولی زندگی ما سخت بود...دو ایدل معروف که در مرکز توجه رسانه ها و فن ها هستن...ایا ما میتونیم عشقمون رو سالم پیش ببریم؟کسی نمیدونه...هیچ کس هیچ کس...ولی خوشحالم...امیدوارم بتونم یک زندگی خوب رو تجربه کنم....میدونم کمپانی مخالفتی نداره..براش سود بیشتری هم داره......اما کی این خبر باید رسانه ای بشه؟
...پرش زمانی به سر قرار یونگی و ویولت
یونگی:اه چقدر مونده؟
ویولت:حدود نیم ساعت دیگه
یونگی:کی فکرشو میکرد قرار گذاشتن اینقدر سخت باشه...
ویولت:ما دوتا ایدلیم نمیتونیم که توی کافه قرار بزاریم
یونگی:خونه من یا تو
ویولت:به هر حال هوای ازاد بهتره...چند مین دیگه میرسیم بالای کوه...روی همون پلکانی که همیشه میرفتیم...
یونگی:بچگیاتو میگی؟
ویولت:یه جوری میگی انگار چند سال ازم بزرگ تری
یونگی:موضوع اینه من 28 سالمه و تو 22
ویولت:فقط ۶ سال ازم بزرگ تری
یونگی:به هر حال وقتی تو نمیتونستی حرف بزنی من بازی میکردم
ویولت:میشه غر نزنی و ادامه بدی
یونگی:روی تخت خواب قرارمیذاشتیم بهتر نبود؟
ویولت:*چش غره به یونگی*
یونگی:اصن من کی باشم که مکان قرار رو تایین کنم
ویولت:بیا رسیدیممممممم اینجا بشین...
کافی ها رو اواردی؟
یونگی:اره اگر سرد نشده باشه
ویولت:مگه چقدر راه بود که سرد بشه
یونگی: 45 مین
ویولت نیمی از لیوانش رو نوشید...نگاهی به روبه روش که نمای شهر بود انداخت..و لب زد:مین یونگی....میشه یه قولی بهم بدی؟ یونگی:چه قولی؟ ویولت:هر اتفاقی بیوفته ترکم نکنی...قول؟*بالا اواردن انگشت کوچیک*
یونگی لبخندی زد و گفت:وقتی میگم بچه ای نگو نه..ولی قول میدم ترکت نکنم.....(حالم داره به هم میخورههههههههههه)
ویولت لبخندی زد و نیمی دیگه از لیوانشو نوشید.......پرش زمانی...
یک ساعت بود که اونجا بودن...حرف میزدن...میخندیدن....و بالاخره موقع رفتن بود...بلند شدن و داشتن پایین می اومدن...که با چیزی که دیدن خشکشون زد...ویولت:اون ...اون ته یونه!(عضو تی اکس تی)
ته یون با دیدنشون برگشت و روشو اون ور کرد همینطور دختری که کنارش بود... اون ها از اونجا با قدم های اروم دور شدن..
ویولت:اگر پی دی نیم بفهمه براش بد میشه
یونگی:خودشواین تصمیم رو گرفته ظاهرا
ویولت:هوم..امیدوارم کسی نفهمه قرارگذاشتیم.
یونگی:منظورت بجز کوک.جیمین.ته.هوبی.نامی.جین.لیا.مینجی.ریما عه؟چون همشون فهمیدن.
ویولت:چیییی؟از کجا میدونی
یونگی:گروهو ترکوندن...
ویولت :وایسا نگا کنم:چت:
کوک:یونگی هیونگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ ویولتتتتتتت
جیمین:میرین سر قرار مارو میپیچونین؟
ته:خجالت داره ما سینگلیم حیا کنید
لیا:ویولتتتتتت ببین من میدونستم یه چیزی بینتونه
ویولت:افرین به هوش تو خواهر(جمله مورد علاقه ادمین)
ریما:دیدی گفتممممممم مینجی اینا قرارمیزارن
مینجی:بسه دیگه انسان باشید زندگی خودشونه
نامی:به عنوان لیدر و سونبه بهتون میگم درسته زندگی خودتونه ولی بنده صلاحتونو میخوام
جین:یاع یاع تموم شد؟بزار به زندگیشون برسن تو خودت برو ببین چه بر سر اشپزخونه اواردی یاع
هوبی:مبارکههههههه یه سانشاین جدید تو راههه
کوک:کی؟
لیا:بچه شونو میگه
ته:ببین هیونگ درستع هیونگمی ولی ویولت مثل مینجیه برام پس نبینم ناراحتش کنیاااا
ویولت:بسه دیگه مگه شما خواب ندارین این موقع شب افتادین دنبال مردم؟بگیرین بخوابین
مینجی:انسان باشید به حرفش گوش کنید وگرنه اوپا هاش و دوست پسرش جرتون میدن
کوک:ایش شب بخیر
۲۱.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.