Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part3۳
(۲۰۲۴ تو بیمارستان)
(سمیه)
دوباره شیرین بهش شک وارد شد و هی ضربان قلبش قطع میشد و باز دوباره با کمک دکتر ها ضربان قلبشو برمیگردوند
تو بیمارستان نشسته بودیم ک اقا سعید امد
سعید: سمیه خانوم شما ک هنوز اینجاین که گفتم با نوه اتون برین خونتون من هستم
سمیه:من طاقت ندارم بچه رو دادم به خواهرم
سعید:خب اون بچه مادر بزرگشو میخواد شما برین پیش بچه من هستم
سمیه: اخه برم کل فکر ذهنم اینجاست
سعید: من هستم هرچی هم شد زنگ میزنم بیاین بیمارستان
سمیه: شما رفتی فهمیدی کی بهشون ماشین زده
سعید: پلیس ها ک الان هیچی نمگن ولی خب اینجور ک فهمیدم یکی از دستی ماشین رو به اینا زده کلا یک نقشه بوده ک میکائل شیرین رو بکشن
سمیه: اخه کی؟ شیرین ما ک با کسی مشکلی نداشته سرش تو کار خودش باشه فقط میکائل؟
سعید: اره هرکی هست با میکائل دشمنی داره
سمیه:شیرین رو دکتر گفت اگه بیهوش بیاد فکر نکنم بتونه راه بره
سعید: یعنی چی؟
سمیه:گفتن ک پاهاش بخاطر تصادف فلج شده و خب خوب میشه ولی معلوم نیست
سعید: حالا بیهوش بیاین اونا رو ولش کنید
(بریم همون ادامه خاطرات)
(شیرین)
چشمامو باز کردم ک مامانم بالایی سرم بود
شیرین:مامان؟
سمیه: جان مامان خبی فداتشم
شیرین: خوبم تو اینجا چیکار میکنی؟
سمیه: زنگ زدن گفتن تو بخاطر تب زیاد بیهوش شدی منم امدم اینجا
شیرین:ولی اینجا ک کسی نمتونه بیاد
سمیه: اینارو ولش اینجا کجاست تو کار میکنی جای روانی ها کار میکنی اگه بلایی سرت بیارن چی
شیرین: مامان گیر نده خودم مراقب خودم هستم
سمیه: اگه تو یک تارموت کم بشه من جواب بابابزرگتو چی بدم اون همنجوری سر اتیش سوزی و تجاوز پسرش به تو کلی دلش پره
شیرین: زندگی من به کسی ربطی نداره اه
سمیه: اگه یکم لجباز نبودی الان برای خودت خری بودی
شیرین: اون خری ک شما میگی میخوام سگ باشم ولی اون خر نباشم
سمیه: بیا برو روستا خانومی کن بشو زن مسعود میشی زن پسر خان و از کارگری ک اینجا جای چند مشت ادم روانی راحت بشی
شیرین:اونا باز امدن خونمون؟
مامانم سرشو انداخت پایین
شیرین: باز امدن خونمون چندتا چیز بهت گفتن توهم دور ورت داشت
سمیه: به فکر خودت نیستی به فکر ما باش
شیرین: فکر کردم ننم امده حالمو بپرسه نگو امده عروسم کنه
رفتم دم در اتاق
شیرین:مامان برو خونه
سمیه:شیرین بخاطر ما
شیرین:مامان برو(باگریع داد)
سمیه:باشه میرم ولی بد میکنی به ما
مامانم رفت ک شروع کردم به گریه کردن و رفتم اتاق میکائل ک روتخت نشسته بود رفتم پریدم تو بغلش
Part3۳
(۲۰۲۴ تو بیمارستان)
(سمیه)
دوباره شیرین بهش شک وارد شد و هی ضربان قلبش قطع میشد و باز دوباره با کمک دکتر ها ضربان قلبشو برمیگردوند
تو بیمارستان نشسته بودیم ک اقا سعید امد
سعید: سمیه خانوم شما ک هنوز اینجاین که گفتم با نوه اتون برین خونتون من هستم
سمیه:من طاقت ندارم بچه رو دادم به خواهرم
سعید:خب اون بچه مادر بزرگشو میخواد شما برین پیش بچه من هستم
سمیه: اخه برم کل فکر ذهنم اینجاست
سعید: من هستم هرچی هم شد زنگ میزنم بیاین بیمارستان
سمیه: شما رفتی فهمیدی کی بهشون ماشین زده
سعید: پلیس ها ک الان هیچی نمگن ولی خب اینجور ک فهمیدم یکی از دستی ماشین رو به اینا زده کلا یک نقشه بوده ک میکائل شیرین رو بکشن
سمیه: اخه کی؟ شیرین ما ک با کسی مشکلی نداشته سرش تو کار خودش باشه فقط میکائل؟
سعید: اره هرکی هست با میکائل دشمنی داره
سمیه:شیرین رو دکتر گفت اگه بیهوش بیاد فکر نکنم بتونه راه بره
سعید: یعنی چی؟
سمیه:گفتن ک پاهاش بخاطر تصادف فلج شده و خب خوب میشه ولی معلوم نیست
سعید: حالا بیهوش بیاین اونا رو ولش کنید
(بریم همون ادامه خاطرات)
(شیرین)
چشمامو باز کردم ک مامانم بالایی سرم بود
شیرین:مامان؟
سمیه: جان مامان خبی فداتشم
شیرین: خوبم تو اینجا چیکار میکنی؟
سمیه: زنگ زدن گفتن تو بخاطر تب زیاد بیهوش شدی منم امدم اینجا
شیرین:ولی اینجا ک کسی نمتونه بیاد
سمیه: اینارو ولش اینجا کجاست تو کار میکنی جای روانی ها کار میکنی اگه بلایی سرت بیارن چی
شیرین: مامان گیر نده خودم مراقب خودم هستم
سمیه: اگه تو یک تارموت کم بشه من جواب بابابزرگتو چی بدم اون همنجوری سر اتیش سوزی و تجاوز پسرش به تو کلی دلش پره
شیرین: زندگی من به کسی ربطی نداره اه
سمیه: اگه یکم لجباز نبودی الان برای خودت خری بودی
شیرین: اون خری ک شما میگی میخوام سگ باشم ولی اون خر نباشم
سمیه: بیا برو روستا خانومی کن بشو زن مسعود میشی زن پسر خان و از کارگری ک اینجا جای چند مشت ادم روانی راحت بشی
شیرین:اونا باز امدن خونمون؟
مامانم سرشو انداخت پایین
شیرین: باز امدن خونمون چندتا چیز بهت گفتن توهم دور ورت داشت
سمیه: به فکر خودت نیستی به فکر ما باش
شیرین: فکر کردم ننم امده حالمو بپرسه نگو امده عروسم کنه
رفتم دم در اتاق
شیرین:مامان برو خونه
سمیه:شیرین بخاطر ما
شیرین:مامان برو(باگریع داد)
سمیه:باشه میرم ولی بد میکنی به ما
مامانم رفت ک شروع کردم به گریه کردن و رفتم اتاق میکائل ک روتخت نشسته بود رفتم پریدم تو بغلش
۷.۴k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.