تک پارتی (وقتی میرید شهر بازی)
( با خودم گفتم بعد از کشتار قبلی در چند پارتی فلیکس یک شادش هم بزارم که یک وقت شما تو دلتون نمونه 👍😐 )
#تک_پارتی
#فلیکس
+ واییییی......فلیکسی میشه اونو بریم
فلیکس نگاهی بهت انداخت
_ اما آخه عزیزم ما که تازه رفتیمش
دستاشو گرفتی و قیافت رو کیوت کردی
+ ولی من بازم میخوام
فلیکس که کلافه شده بود پوفی کشید و سرشو تکون داد و دستت رو گرفت و دوباره به سمت ترن هوایی رفتین
(بعد از دقایقی)
+ وایییی.....چقدر حال داد
+ مگه نه........
برگشتی و با فلیکسی که داشت بالا میاورد روبه رو شدی
+ اوا.......عشقم حالت خوبه ؟
آروم سرشو تکون داد
+ ببخشید.....فک...کنم نباید......برای بار دوم میرفتیم.
فلیکس نفس عمیقی کشید
_ نه عزیزم مشکلی نیست
به اطراف نگاهی انداختی که با دیدن کلوپ ترسناکی که اون ور شهربازی بود چشمات برق انداخت
+ فلیکسییییی....میشه....بریم کلوپ...ترسن.....
_ معلومه که نههههه
نزاشت حرفت تموم بشه و با صدای بلند و قیافه ی خسته اینو گفت
قیافت رو ناراحت کردی که باعث شد فلیکس دوباره پوفی از کلافگی بکشه
_ عزیزم....بنظرت برای امروز کافی نیست ؟
همینطور که سرت پایین بود و لباتو آویزون کرده بودی و گفتی:
+ آخه من هنوز سوار خیلی چیزا نشدم
فلیکس دوباره آهی کشید
_ هی .....خدا من از دست تو چی کار کنم ؟
دوباره سمتش رفتی و بغلش کردی
+ تورو خدا لیکسی.....قول میدم این آخریش باشه
اونم به قیافه ی کیوتت نگاهی انداخت
_ اینقدر خوردنی نباشششش....
و بعد بوسه ای به پیشونیت زد
_ آه....باشه باشه.....بریم عزیزم
(و بعله دیگه اینقدر این بچه رو دور شهر بازی چرخوندی و سوار تک تک وسایل ها شدی به طوری که فلیکس به خودش قول داد دیگه هرگز تورو شهربازی نیاره😐)
#تک_پارتی
#فلیکس
+ واییییی......فلیکسی میشه اونو بریم
فلیکس نگاهی بهت انداخت
_ اما آخه عزیزم ما که تازه رفتیمش
دستاشو گرفتی و قیافت رو کیوت کردی
+ ولی من بازم میخوام
فلیکس که کلافه شده بود پوفی کشید و سرشو تکون داد و دستت رو گرفت و دوباره به سمت ترن هوایی رفتین
(بعد از دقایقی)
+ وایییی.....چقدر حال داد
+ مگه نه........
برگشتی و با فلیکسی که داشت بالا میاورد روبه رو شدی
+ اوا.......عشقم حالت خوبه ؟
آروم سرشو تکون داد
+ ببخشید.....فک...کنم نباید......برای بار دوم میرفتیم.
فلیکس نفس عمیقی کشید
_ نه عزیزم مشکلی نیست
به اطراف نگاهی انداختی که با دیدن کلوپ ترسناکی که اون ور شهربازی بود چشمات برق انداخت
+ فلیکسییییی....میشه....بریم کلوپ...ترسن.....
_ معلومه که نههههه
نزاشت حرفت تموم بشه و با صدای بلند و قیافه ی خسته اینو گفت
قیافت رو ناراحت کردی که باعث شد فلیکس دوباره پوفی از کلافگی بکشه
_ عزیزم....بنظرت برای امروز کافی نیست ؟
همینطور که سرت پایین بود و لباتو آویزون کرده بودی و گفتی:
+ آخه من هنوز سوار خیلی چیزا نشدم
فلیکس دوباره آهی کشید
_ هی .....خدا من از دست تو چی کار کنم ؟
دوباره سمتش رفتی و بغلش کردی
+ تورو خدا لیکسی.....قول میدم این آخریش باشه
اونم به قیافه ی کیوتت نگاهی انداخت
_ اینقدر خوردنی نباشششش....
و بعد بوسه ای به پیشونیت زد
_ آه....باشه باشه.....بریم عزیزم
(و بعله دیگه اینقدر این بچه رو دور شهر بازی چرخوندی و سوار تک تک وسایل ها شدی به طوری که فلیکس به خودش قول داد دیگه هرگز تورو شهربازی نیاره😐)
۱۹.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.