عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ⁴
عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ⁴
آنیا:شب شده بود داشتم فکر میکردم فردا صبح قراره برم پاریس خیلی اعصابم خورد بود قراره همون کسی که بهم خیانت کرد با شرکتش مسابقه بدیم البته از یه طرف خوشحال بودم قراره خاله ملیندا و عمو داناوان و پدر و مادرم ببینم ولی نمیدونم چه جوری قضیه آملیا بگم شاید تا یه مدت بگم که دختر دوستم هست و پیش من میمونه ولی اول برم به آملیا بگم وسایلشو جم کنه برای فردا آماده بشه
آملیا:داشتم نقاشی میکردم که مامانم اومد تو اتاقم
آنیا:عزیزم یه سورپرایز خوب برات دارم
آملیا:چی
آنیا:قراره فردا صبح بریم پاریس
آملیا:واقعا خیلی خوبه آخ جون
آنیا:خوب حالا وسایلی که میخوای برای فردا آماده کن
آملیا:چقدر پاریس میمونیم
آنیا:یه مدتی پاریس میمونیم
آملیا:خیلی خوبه خب پس من وسایلمو جم کنم
آنیا:باشه عزیزم جم کن کمک میخوای
آملیا:نه مامان جون
آنیا:پس منم برم وسایل خودمو بردارم بعدش شام بخوریم چطوره
آملیا:باشه مامانی
آنیا:داشتم وسایلمو جم میکردم که چشم خورد به گلی که دامیان اولین روز اشناییمون بهم داد خشک کرده بودنش میخواستم بندازمش دور که نتونستم گذاشتمش بای کتابم و کتابم گذاشتم تو چمدون
آنیا:وقتی وسایلمو جم کردم رفتم پایین شامو آماده کردم آملیا صدا کردم شام خوردیم
آملیا:مامانی برم بخوابم فردا زود بیدار شم
آنیا:باشه دخترم
آنیا:رفتم تو اتاقم داشتم به فردا فکر میکردم که کمکم خوابم برد. بیدار شدم ساعت 6 صبح بود سریع رفتم پایین صبحانه آماده کردم رفتم بالا حموم کردم اومدم بیرون لباسی که دیشب برای امروز آماده کرده بودم پوشیدم یکم آرایش کردم موهامو یه طرف گیس کردم
آنیا:رفتم تو اتاق آملیا که دیدم خانم خانما زود بلند شده داره آماده میشه
آملیا:صبح بخیر مامانی
آنیا:صبح بخیر دخترم میبینم زود بیدار شدی داری آماده میشی
آملیا:اره گفتم زود بیدار شم کارامو بکنم که دیر نشه
آنیا:خوب کردی عزیزم خوب اگه آماده ای بیا بریم صبحانه بخوریم ساعت هشت پرواز داریم اگه دیر بریم جینا مخمونو میبره
آملیا:مامان یه سوال جینا چرا اینقدر میگه مسخرست
آنیا:نمیدونم اگه دوست داری از خودش بپرس 😂😂
آملیا:ترجیح میدم نداریم😄😄
ساعت8
آنیا:وقتی سوار هواپیما شدیم آملیا خوابش برد منم هندزفری گذاشتم تو گوشم و آهنگ گوش دادم وقتی بیدار شدم دیدم بله رسیدیم پاریس شهری که من تو عاشق شدم به دنیا اومدم دوست پیدا کردم وقتی از هواپیما اومدیم بیرون رفتیم سمت هتل بورینا
بکی:آنیا تو کامل پاریس میشناسی بعدا با آملیا بریم بگردیم
آنیا:بریم ولی اول کارا انجام بدیم بعد
بکی:باشه راستی مسابقه فردا شبه مدل شرکت دامیان دزمونده میدونی که
آنیا:اره میدونم
ادامه دارد...
آنیا:شب شده بود داشتم فکر میکردم فردا صبح قراره برم پاریس خیلی اعصابم خورد بود قراره همون کسی که بهم خیانت کرد با شرکتش مسابقه بدیم البته از یه طرف خوشحال بودم قراره خاله ملیندا و عمو داناوان و پدر و مادرم ببینم ولی نمیدونم چه جوری قضیه آملیا بگم شاید تا یه مدت بگم که دختر دوستم هست و پیش من میمونه ولی اول برم به آملیا بگم وسایلشو جم کنه برای فردا آماده بشه
آملیا:داشتم نقاشی میکردم که مامانم اومد تو اتاقم
آنیا:عزیزم یه سورپرایز خوب برات دارم
آملیا:چی
آنیا:قراره فردا صبح بریم پاریس
آملیا:واقعا خیلی خوبه آخ جون
آنیا:خوب حالا وسایلی که میخوای برای فردا آماده کن
آملیا:چقدر پاریس میمونیم
آنیا:یه مدتی پاریس میمونیم
آملیا:خیلی خوبه خب پس من وسایلمو جم کنم
آنیا:باشه عزیزم جم کن کمک میخوای
آملیا:نه مامان جون
آنیا:پس منم برم وسایل خودمو بردارم بعدش شام بخوریم چطوره
آملیا:باشه مامانی
آنیا:داشتم وسایلمو جم میکردم که چشم خورد به گلی که دامیان اولین روز اشناییمون بهم داد خشک کرده بودنش میخواستم بندازمش دور که نتونستم گذاشتمش بای کتابم و کتابم گذاشتم تو چمدون
آنیا:وقتی وسایلمو جم کردم رفتم پایین شامو آماده کردم آملیا صدا کردم شام خوردیم
آملیا:مامانی برم بخوابم فردا زود بیدار شم
آنیا:باشه دخترم
آنیا:رفتم تو اتاقم داشتم به فردا فکر میکردم که کمکم خوابم برد. بیدار شدم ساعت 6 صبح بود سریع رفتم پایین صبحانه آماده کردم رفتم بالا حموم کردم اومدم بیرون لباسی که دیشب برای امروز آماده کرده بودم پوشیدم یکم آرایش کردم موهامو یه طرف گیس کردم
آنیا:رفتم تو اتاق آملیا که دیدم خانم خانما زود بلند شده داره آماده میشه
آملیا:صبح بخیر مامانی
آنیا:صبح بخیر دخترم میبینم زود بیدار شدی داری آماده میشی
آملیا:اره گفتم زود بیدار شم کارامو بکنم که دیر نشه
آنیا:خوب کردی عزیزم خوب اگه آماده ای بیا بریم صبحانه بخوریم ساعت هشت پرواز داریم اگه دیر بریم جینا مخمونو میبره
آملیا:مامان یه سوال جینا چرا اینقدر میگه مسخرست
آنیا:نمیدونم اگه دوست داری از خودش بپرس 😂😂
آملیا:ترجیح میدم نداریم😄😄
ساعت8
آنیا:وقتی سوار هواپیما شدیم آملیا خوابش برد منم هندزفری گذاشتم تو گوشم و آهنگ گوش دادم وقتی بیدار شدم دیدم بله رسیدیم پاریس شهری که من تو عاشق شدم به دنیا اومدم دوست پیدا کردم وقتی از هواپیما اومدیم بیرون رفتیم سمت هتل بورینا
بکی:آنیا تو کامل پاریس میشناسی بعدا با آملیا بریم بگردیم
آنیا:بریم ولی اول کارا انجام بدیم بعد
بکی:باشه راستی مسابقه فردا شبه مدل شرکت دامیان دزمونده میدونی که
آنیا:اره میدونم
ادامه دارد...
۳.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.