دزیره
پارت ۱۱
ته: هیچی فکرم دزیره کتاب بود :)
یونا: حیحی ( دروغگو) من میدونم دروغ میگی 😈
ته: نخیرم دروغ نمیگم !
یونا: من میشناسمت حیحیی دروغگو..دروغگو..دروغگو..
ته؛ من دروغ نمیگمم
یونا: دیگه..من میشناسمت دیگه الکی نگو :(
ته: خب..هعیی تو بردی (رفتم جلوش زانو زدم و حلقه رو از جیبم در آوردم و جلوش گرفتم) ملکه ی من با من ازدواج میکنی ( خنده) قول میدم مثل دزیره خوشبختترین ملکه رو زمین کنمت
یونا: بکنیم؟ ( خندیدن)..( جدی شدن) خیلی میخوامت عزیزم
ته: ( خنده) آره چرا که نه😈
یونا: اممم ( بغض و لبخند) منم میخوامت ( بغل کردن)
ته:انگشتر رو تو دستش کردم * :).. دوست دارم عشق من ( لباشو بوسیدم)
یونا: لبامو بوسه میزد و من هم همراهی میکردم*
* کل کافه شروع گردن به دست زدن*
آقای لی: تبریک میگم بچها امیدوارم تو زندگیتون موفق باشید :)
ته: هیچی فکرم دزیره کتاب بود :)
یونا: حیحی ( دروغگو) من میدونم دروغ میگی 😈
ته: نخیرم دروغ نمیگم !
یونا: من میشناسمت حیحیی دروغگو..دروغگو..دروغگو..
ته؛ من دروغ نمیگمم
یونا: دیگه..من میشناسمت دیگه الکی نگو :(
ته: خب..هعیی تو بردی (رفتم جلوش زانو زدم و حلقه رو از جیبم در آوردم و جلوش گرفتم) ملکه ی من با من ازدواج میکنی ( خنده) قول میدم مثل دزیره خوشبختترین ملکه رو زمین کنمت
یونا: بکنیم؟ ( خندیدن)..( جدی شدن) خیلی میخوامت عزیزم
ته: ( خنده) آره چرا که نه😈
یونا: اممم ( بغض و لبخند) منم میخوامت ( بغل کردن)
ته:انگشتر رو تو دستش کردم * :).. دوست دارم عشق من ( لباشو بوسیدم)
یونا: لبامو بوسه میزد و من هم همراهی میکردم*
* کل کافه شروع گردن به دست زدن*
آقای لی: تبریک میگم بچها امیدوارم تو زندگیتون موفق باشید :)
۸.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.