عشق و غرور p37
همه چی رو براش تعریف کردم
از ازدواج اجباریم تا طلاق اجباریم
انگار همه دست به دست هم داده بودن تا زندگی رو به من تحمیل کنن
همراه ملیحه خانم اشک ریختم و اون مادرانه دلداریم داد .
رفتم تو اتاق آرشاویر داشت با ماشین هاش بازی میکرد
با اینکه فقط ۵ سالش داشت اما پسر زرنگی بود و اتفاقات اطرافش رو درک میکرد
با دیدنم با خوشحالی خودشو انداخت تو بغلم
لپشو کشیدم:
_نظرت چیه بریم تو حیاط بازی کنیم؟
بالا پایین پرید و کفت:
_آخ جون ..توپم رو هم بیارم؟
_باشع بیار
هوا هنوز تاریک نشده بود پس یه ساعتی وقت داشتیم
به صورت بچگانش نگاه کردم که توپ رو سمتم مینداخت
چقدر شبیه خانزاده بود
استخون بندی صورتش مثل اون گرد بود چشمای اغواگر و سیاهش
اما چال تو لپ راستش به من رفته بود...که میشه گفت تنها چیزیش که به من رفته بود همین چال گونه بود
ترس برم داشت
کاش این شباهت از چشم خانزاده دور بمونه...کاش اصلا به صورت آرشاویر توجه نکنه
اونقدر غرق فکر بودم ک نفهمیدم توپ رو کدوم سمت انداختم
با صدای آرشاویر ک گفت رفت توپ رو بیاره از فکر اومدم بیرون
با صدای آرشاویر ک گفت رفت توپ رو بیاره از فکر اومدم بیرون
حتی طرز راه رفتنش هم مثل پدرش بود
وای دارم دیوونه میشم...این فکرا دست از سرم بر نمیدارن
توجهم به صدای پرنده ای ک رو درخت داشت میخوند جلب شد
از ازدواج اجباریم تا طلاق اجباریم
انگار همه دست به دست هم داده بودن تا زندگی رو به من تحمیل کنن
همراه ملیحه خانم اشک ریختم و اون مادرانه دلداریم داد .
رفتم تو اتاق آرشاویر داشت با ماشین هاش بازی میکرد
با اینکه فقط ۵ سالش داشت اما پسر زرنگی بود و اتفاقات اطرافش رو درک میکرد
با دیدنم با خوشحالی خودشو انداخت تو بغلم
لپشو کشیدم:
_نظرت چیه بریم تو حیاط بازی کنیم؟
بالا پایین پرید و کفت:
_آخ جون ..توپم رو هم بیارم؟
_باشع بیار
هوا هنوز تاریک نشده بود پس یه ساعتی وقت داشتیم
به صورت بچگانش نگاه کردم که توپ رو سمتم مینداخت
چقدر شبیه خانزاده بود
استخون بندی صورتش مثل اون گرد بود چشمای اغواگر و سیاهش
اما چال تو لپ راستش به من رفته بود...که میشه گفت تنها چیزیش که به من رفته بود همین چال گونه بود
ترس برم داشت
کاش این شباهت از چشم خانزاده دور بمونه...کاش اصلا به صورت آرشاویر توجه نکنه
اونقدر غرق فکر بودم ک نفهمیدم توپ رو کدوم سمت انداختم
با صدای آرشاویر ک گفت رفت توپ رو بیاره از فکر اومدم بیرون
با صدای آرشاویر ک گفت رفت توپ رو بیاره از فکر اومدم بیرون
حتی طرز راه رفتنش هم مثل پدرش بود
وای دارم دیوونه میشم...این فکرا دست از سرم بر نمیدارن
توجهم به صدای پرنده ای ک رو درخت داشت میخوند جلب شد
۱۱.۲k
۲۳ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.