عروسک خانوم من
p۹
کوک: مامان ، بابا خوب از همین الان دارید دختره رو برای همسرم آموزش میدید....
سرش رو بالا گرفت و به سقف نگاه کرد
کوک: ولی من که زن نمیخوام
یهو امیلیا از پشت سرش رو شونهاش گذاشت
امیلیا: الان اره ولی واسه بعده....خب منم الان شوهر نمیخوام
کوک جا به جا شد و رو بهش ایستاد و با اخم کمی بهش نگاه کرد....امیلیا حاصل عشق عمهاش و کلفت خونهاش بود که چون عمهاش فقط دنبال هوس بازی بود ولی خب وجدان هم داشت وقتی هوسش کار دستش داد مجبور شد پای جون بچهاش بمونه و اونو تبدیل به موفقیت کنه....حالا هم میخواد دخترش رو قالب پسر برادر بزرگش کنه که از هر لحاظ خوب باشه
کوک خواست چیز دردناکی بپرونه اما یاد مادرش افتاد که میگفت (شاید نفهمی اما نگه داشتن این دختر مهره خیلی مهمی هست) و از طرفی هم یکم از امیلیا خوشش میومد پس اخماش رو باز کرد و بوسهای رو لب امیلیا گذاشت...در حد خیلی سطحی تا هوا برش نداره
کوک: ولی اگه قرار باشه تو زنم بشی من زن میخوام (شیطون)
امیلیا: میشم
امیلیا لبخند گرمی به روی جونگکوک پاشید و نشوندش رو صندلی و خودشم نشست و شروع کرد حرف زدن درمورد روزش
امیلیا: وای نمیدونی یه غذا یاد گرفتم قول میدم فردا برات بپزم یا نه نه همین امشب برات میپزم
کوک: باشه...بخور سرد نشه
کوک ویو
هوفففففف مگه من موش آزمایشگاهی خانمم که هذاش رو روم آزمایش کنه؟
رویداد : کوک و امیلیا غذاشون رو خوردن و امیلیا ظرفها رو جمع کرد و کوک هم مشقات رو نوشت و رفت پایین تا آب بخوره هرچند که توی خونه بالایی خودش آشپزخونه بود
کوک وارد حال شد و پدرش رو دید که روی مبل نشسته بود و با دیدنش صداش زد
٪پسرم بیا اینجا
کوک: بله امدم
٪مدرسه چطور بود
کوک: بالاخره نمیگی چرا من اونجام؟
٪چون درست خوب نبود
کوک: هه باشه حقققف با شما...روزمم خوب بود
٪تعریف کن پسرم
کوک: هیچی رفتم دیدم تهیونگ هم تو کلاس خودمه و با دختر کنار دستیم صمیمی شده ...دختره رو ندیمه خودم کردم و یکم باهاش دعوا گرفتم مرو بود
٪درست توضیح بده کوکی
کوک: دختره گفت اگه مدیونم باشه ندمهام میشه منم گفتم تهیونگ پرتش کنه منم بگیرمش و اینکار هم کردم و اره دیگه رفت با تهیونگ بازی بعد با پا زخمی امد و زنگ هنر مدادسو شکستم دعوامون شد
٪گفتی پاش زخمی بود؟
کوک: اره
٪اسم و فامیل و کار و... پدرش رو واسم در بیار...این اون دختره؟(اروم)
کوک: اسمش لی ا.ت و پدرش شرکتیه ولی چند روزه بیکاره
٪چه شرکتیه؟اسم پدرش
کوک: پدر!من جاسوس نیستمااا نمیدونم
٪باشه پسر خسته نباشی(لبخند)
پدر کوک رفت توی اتاق کارش و به هکر گروهش زنگ زد و لیست بچهها و خانوادهاشون رو خواست
-تا بیست دقیقه دیگه حاظر رئیس
٪خوبه
...
بیست دقیقه بعد
...
۳۰❤️🩹
تو این پارت دو چیز رو فهمیدید
#بی_تی_اس
#عروسک_خانوم_من
کوک: مامان ، بابا خوب از همین الان دارید دختره رو برای همسرم آموزش میدید....
سرش رو بالا گرفت و به سقف نگاه کرد
کوک: ولی من که زن نمیخوام
یهو امیلیا از پشت سرش رو شونهاش گذاشت
امیلیا: الان اره ولی واسه بعده....خب منم الان شوهر نمیخوام
کوک جا به جا شد و رو بهش ایستاد و با اخم کمی بهش نگاه کرد....امیلیا حاصل عشق عمهاش و کلفت خونهاش بود که چون عمهاش فقط دنبال هوس بازی بود ولی خب وجدان هم داشت وقتی هوسش کار دستش داد مجبور شد پای جون بچهاش بمونه و اونو تبدیل به موفقیت کنه....حالا هم میخواد دخترش رو قالب پسر برادر بزرگش کنه که از هر لحاظ خوب باشه
کوک خواست چیز دردناکی بپرونه اما یاد مادرش افتاد که میگفت (شاید نفهمی اما نگه داشتن این دختر مهره خیلی مهمی هست) و از طرفی هم یکم از امیلیا خوشش میومد پس اخماش رو باز کرد و بوسهای رو لب امیلیا گذاشت...در حد خیلی سطحی تا هوا برش نداره
کوک: ولی اگه قرار باشه تو زنم بشی من زن میخوام (شیطون)
امیلیا: میشم
امیلیا لبخند گرمی به روی جونگکوک پاشید و نشوندش رو صندلی و خودشم نشست و شروع کرد حرف زدن درمورد روزش
امیلیا: وای نمیدونی یه غذا یاد گرفتم قول میدم فردا برات بپزم یا نه نه همین امشب برات میپزم
کوک: باشه...بخور سرد نشه
کوک ویو
هوفففففف مگه من موش آزمایشگاهی خانمم که هذاش رو روم آزمایش کنه؟
رویداد : کوک و امیلیا غذاشون رو خوردن و امیلیا ظرفها رو جمع کرد و کوک هم مشقات رو نوشت و رفت پایین تا آب بخوره هرچند که توی خونه بالایی خودش آشپزخونه بود
کوک وارد حال شد و پدرش رو دید که روی مبل نشسته بود و با دیدنش صداش زد
٪پسرم بیا اینجا
کوک: بله امدم
٪مدرسه چطور بود
کوک: بالاخره نمیگی چرا من اونجام؟
٪چون درست خوب نبود
کوک: هه باشه حقققف با شما...روزمم خوب بود
٪تعریف کن پسرم
کوک: هیچی رفتم دیدم تهیونگ هم تو کلاس خودمه و با دختر کنار دستیم صمیمی شده ...دختره رو ندیمه خودم کردم و یکم باهاش دعوا گرفتم مرو بود
٪درست توضیح بده کوکی
کوک: دختره گفت اگه مدیونم باشه ندمهام میشه منم گفتم تهیونگ پرتش کنه منم بگیرمش و اینکار هم کردم و اره دیگه رفت با تهیونگ بازی بعد با پا زخمی امد و زنگ هنر مدادسو شکستم دعوامون شد
٪گفتی پاش زخمی بود؟
کوک: اره
٪اسم و فامیل و کار و... پدرش رو واسم در بیار...این اون دختره؟(اروم)
کوک: اسمش لی ا.ت و پدرش شرکتیه ولی چند روزه بیکاره
٪چه شرکتیه؟اسم پدرش
کوک: پدر!من جاسوس نیستمااا نمیدونم
٪باشه پسر خسته نباشی(لبخند)
پدر کوک رفت توی اتاق کارش و به هکر گروهش زنگ زد و لیست بچهها و خانوادهاشون رو خواست
-تا بیست دقیقه دیگه حاظر رئیس
٪خوبه
...
بیست دقیقه بعد
...
۳۰❤️🩹
تو این پارت دو چیز رو فهمیدید
#بی_تی_اس
#عروسک_خانوم_من
۶.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.