اوه مای شامپاین پارت ¹²🍷💜
جیمین سریع درو باز کرد جینا رو با لباس خونی و پاره دید، همه جاش زخمی و کبود بود.
جیمین فورا جینا رو بغل کرد و بردتش بیمارستان.
رسیدن بیمارستان و دکتر ها سریع جینا رو به اتاق عمل بردن
جیمین همینطور گریه میکرد بعد یک ساعت جیمینو صدا کردن
جیمین رفت اتاق دکتر
دکتر: متاسفانه بهش تجاوز شدید شده و به سرش ضربه خورده، احتمالا حافظه اش رو از دست بده
جیمین از اتاق دکتر با حال پریشون و چشمای پف کرده اومد بیرون
نمیدونست چیکار کنه
روی پاهاش نشست و فقط گریه کرد
بعد از چند یه ربع بلند شد و رفت توی اتاق جینا
روی صندلی نشست و صورت زخمی جینا رو ناز میکرد
جیمین: جینا منو ببخش.. همش تقصیر من بود..
.
.
تقریبا یک هفته گذشت و هنوز جینا بیدار نشده بود
جیمین کلا تو بیمارستان بود و فقط برای غذا و لباس و حمام بیرون میرفت
جیمین یادش اومد هنوز به جونگکوک نگفته
از اتاق جینا بیرون رفت و به جونگکوک زنگ زد
جونگکوک: سلام هیونگ
جیمین: سلام
جونگکوک: چیزی شده... وایسا... نکنه نونا رو پیدا کردی؟
جیمین: آره پیداش کردم الان توی بیمارستانیم
جونگکوک: هیونگ صبر کن الان میام
گوشی رو قطع کردن .
و بدو بدو پیاده رفت بیمارستان
[(بیمارستان)]
جونگکوک جیمینو پیدا کرد و رفتن پیش جینا
جونگکوک همینطور گریه میکرد
جینا بالاخره به هوش اومد
جینا جونگکوک رو نگاه کرد
ولی نمیدونست اون کیه
جینا خواست بلند شه ولی کمرش خیلی درد میکرد
حتی نمیدوست که چرا بیمارستانه
سعی کرد که یادش بیاد اما نشد
جونگکوک: نونا منو میشناسی؟(با گریه)
جینا تو فکر رفت
این کیه؟
چرا برای من گریه میکنه
چرا به من میگه نونا
جونگکوک: نونا منم جونگکوک.. برادر کوچیکت.. نونا خواهش میکنم...
جینا تو ذهنش گفت: جونگکوک؟ این اسمو کجا شنیدم؟ من برادر کوچیک دارم؟ چرا انقدر قیافش آشنا میزنه؟
بچها ببخشید دیر گذاشتم اصلا وقت نداشتم💋
جیمین فورا جینا رو بغل کرد و بردتش بیمارستان.
رسیدن بیمارستان و دکتر ها سریع جینا رو به اتاق عمل بردن
جیمین همینطور گریه میکرد بعد یک ساعت جیمینو صدا کردن
جیمین رفت اتاق دکتر
دکتر: متاسفانه بهش تجاوز شدید شده و به سرش ضربه خورده، احتمالا حافظه اش رو از دست بده
جیمین از اتاق دکتر با حال پریشون و چشمای پف کرده اومد بیرون
نمیدونست چیکار کنه
روی پاهاش نشست و فقط گریه کرد
بعد از چند یه ربع بلند شد و رفت توی اتاق جینا
روی صندلی نشست و صورت زخمی جینا رو ناز میکرد
جیمین: جینا منو ببخش.. همش تقصیر من بود..
.
.
تقریبا یک هفته گذشت و هنوز جینا بیدار نشده بود
جیمین کلا تو بیمارستان بود و فقط برای غذا و لباس و حمام بیرون میرفت
جیمین یادش اومد هنوز به جونگکوک نگفته
از اتاق جینا بیرون رفت و به جونگکوک زنگ زد
جونگکوک: سلام هیونگ
جیمین: سلام
جونگکوک: چیزی شده... وایسا... نکنه نونا رو پیدا کردی؟
جیمین: آره پیداش کردم الان توی بیمارستانیم
جونگکوک: هیونگ صبر کن الان میام
گوشی رو قطع کردن .
و بدو بدو پیاده رفت بیمارستان
[(بیمارستان)]
جونگکوک جیمینو پیدا کرد و رفتن پیش جینا
جونگکوک همینطور گریه میکرد
جینا بالاخره به هوش اومد
جینا جونگکوک رو نگاه کرد
ولی نمیدونست اون کیه
جینا خواست بلند شه ولی کمرش خیلی درد میکرد
حتی نمیدوست که چرا بیمارستانه
سعی کرد که یادش بیاد اما نشد
جونگکوک: نونا منو میشناسی؟(با گریه)
جینا تو فکر رفت
این کیه؟
چرا برای من گریه میکنه
چرا به من میگه نونا
جونگکوک: نونا منم جونگکوک.. برادر کوچیکت.. نونا خواهش میکنم...
جینا تو ذهنش گفت: جونگکوک؟ این اسمو کجا شنیدم؟ من برادر کوچیک دارم؟ چرا انقدر قیافش آشنا میزنه؟
بچها ببخشید دیر گذاشتم اصلا وقت نداشتم💋
۸.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.