فیک جیمین ( کیوت و خشن )پارت ۲۷
از زبان سویونگ
دکتر اومد به پام نگاه کرد گفت : معلومه که استخوان نشکسته ولی ضربه شدیدی دیده حداقل باید دو هفته استراحت کنید تا کاملا خوب بشید و همینطور توی این چند روز ممکنه درد خیلی زیادی داشته باشین برای همین چند تا قرص براتون تجویز کنم و هر دو شب یه بار هم میام و برای بهبودی زودترتون بهتون سرُم وصل میکنم
دکتر گفت : الان هم یه سرُم آرام بخش وصل کنم خوابتون میبره و دردتون کم میشه
با صدای گریونم گفتم : چی....چی..سرُم آب دهنم قورت دادم و گفتم : نه من سرُم نمیزنم نه نه جیمین با خنده ریزی گفت : سویونگ بچهای مگه گفتم : نمیزنم... آخرین باری که زدم حالم بد شد
دکتر گفت : ولی خانم سویونگ جیمین گفت : آقای دکتر خودم حلش میکنم روی زانوهاش نشستم روبه روم گفت : میخوام یه چیزی بهت بگم باشه به دکتر یه چشمک زد و گفت : سویونگ من عاشقتم هر چی هم بشه از دستت نمیدم ، چشمام بخاطره گریه زیاد قرمز بود وقتی برگشتم سمته دکتر سرُمم رو زده بود دراز کشیدم دکتر به جیمین گفت که باید یکی بالا سرم بمونه دکتر رفت جیمین اومد و نشست پیشم مَنگ بودم چون یه آرام بخش خیلی قوی توی سرُمم بود گفتم : جیمین گفت: بله گفتم : چرا با حرفات قولم میزنی...حتی اگه مُنجَر به مرگم هم باشه نمیخوام.... نمیخوام....بهم دوروغ بگی همینطوری داشتم حرف میزدم که خوابم برد
( فردا صبح )
بیدار شدم هیچکس پیشم نبود سرُمم هم رو دستم نبود چشمام درد میکرد دره اتاقم زده شد مامان جیمین بود که با یه ویلچر توی دستش اومد تو و گفت : صبح بخیر عروس خوشگلم گفتم : سلام مادر صبح بخیر
گفتم : این ویلچر چیه گفت : تو که نمیتونی با این پات راه بری حداقل با این میتونی توی اتاق یه کاری کنی «( اتاقشون خیلی بزرگه )»
گفتم : ممنون رفتم با کمک مادر روی ویلچر نشستم خدمتکار صبحانم رو آورد خوردمو با هر بدبختی بود لباسام رو عوض کردم و موهامم باز گذاشتم شبیه مریض ها شدم راستی راستی صبحونم رو خوردم خدمتکار اومد بالا گفتم : ببخشید جیمین کجاست گفت : رفتن شرکت گفتم : مادر چی گفت : ایشون هم بیرونن گفتم : آها ممنون میتونی بری رفتم جلوی پنجره بیرون و نگاه میکردم که دیدم لیا و مینا با یه دسته گل توی دستشون دارن میان بعد از چند دقیقه صدای دره اتاقم اومد لیا و مینا بودن اومدن تو بغلم کردن گفتم : خوب شد اومدین حوصلم سررفته بود
لیا گفت : سویونگ خیالت راحت ما حواسمون به میونگ و جیمین هست تو فقط خوب استراحت کن تا خوب بشی
( ۴ روز بعد )
از زبان سویونگ
۴ روزه توی اتاقم امشب هم بازم قراره سرُم بزنم دکتر اومد و سرمم رو زد ولی ایندفعه توش آرامبخش نریخته بود
بعد از اینکه سرمم تموم شد دکتر رفت
یه چند دقیقه که گذشت گوشی جیمین زنگ زد برداشت و گفت : بله میونگ ، جانننن میونگه جیمین گفت : باشه میام.....
دکتر اومد به پام نگاه کرد گفت : معلومه که استخوان نشکسته ولی ضربه شدیدی دیده حداقل باید دو هفته استراحت کنید تا کاملا خوب بشید و همینطور توی این چند روز ممکنه درد خیلی زیادی داشته باشین برای همین چند تا قرص براتون تجویز کنم و هر دو شب یه بار هم میام و برای بهبودی زودترتون بهتون سرُم وصل میکنم
دکتر گفت : الان هم یه سرُم آرام بخش وصل کنم خوابتون میبره و دردتون کم میشه
با صدای گریونم گفتم : چی....چی..سرُم آب دهنم قورت دادم و گفتم : نه من سرُم نمیزنم نه نه جیمین با خنده ریزی گفت : سویونگ بچهای مگه گفتم : نمیزنم... آخرین باری که زدم حالم بد شد
دکتر گفت : ولی خانم سویونگ جیمین گفت : آقای دکتر خودم حلش میکنم روی زانوهاش نشستم روبه روم گفت : میخوام یه چیزی بهت بگم باشه به دکتر یه چشمک زد و گفت : سویونگ من عاشقتم هر چی هم بشه از دستت نمیدم ، چشمام بخاطره گریه زیاد قرمز بود وقتی برگشتم سمته دکتر سرُمم رو زده بود دراز کشیدم دکتر به جیمین گفت که باید یکی بالا سرم بمونه دکتر رفت جیمین اومد و نشست پیشم مَنگ بودم چون یه آرام بخش خیلی قوی توی سرُمم بود گفتم : جیمین گفت: بله گفتم : چرا با حرفات قولم میزنی...حتی اگه مُنجَر به مرگم هم باشه نمیخوام.... نمیخوام....بهم دوروغ بگی همینطوری داشتم حرف میزدم که خوابم برد
( فردا صبح )
بیدار شدم هیچکس پیشم نبود سرُمم هم رو دستم نبود چشمام درد میکرد دره اتاقم زده شد مامان جیمین بود که با یه ویلچر توی دستش اومد تو و گفت : صبح بخیر عروس خوشگلم گفتم : سلام مادر صبح بخیر
گفتم : این ویلچر چیه گفت : تو که نمیتونی با این پات راه بری حداقل با این میتونی توی اتاق یه کاری کنی «( اتاقشون خیلی بزرگه )»
گفتم : ممنون رفتم با کمک مادر روی ویلچر نشستم خدمتکار صبحانم رو آورد خوردمو با هر بدبختی بود لباسام رو عوض کردم و موهامم باز گذاشتم شبیه مریض ها شدم راستی راستی صبحونم رو خوردم خدمتکار اومد بالا گفتم : ببخشید جیمین کجاست گفت : رفتن شرکت گفتم : مادر چی گفت : ایشون هم بیرونن گفتم : آها ممنون میتونی بری رفتم جلوی پنجره بیرون و نگاه میکردم که دیدم لیا و مینا با یه دسته گل توی دستشون دارن میان بعد از چند دقیقه صدای دره اتاقم اومد لیا و مینا بودن اومدن تو بغلم کردن گفتم : خوب شد اومدین حوصلم سررفته بود
لیا گفت : سویونگ خیالت راحت ما حواسمون به میونگ و جیمین هست تو فقط خوب استراحت کن تا خوب بشی
( ۴ روز بعد )
از زبان سویونگ
۴ روزه توی اتاقم امشب هم بازم قراره سرُم بزنم دکتر اومد و سرمم رو زد ولی ایندفعه توش آرامبخش نریخته بود
بعد از اینکه سرمم تموم شد دکتر رفت
یه چند دقیقه که گذشت گوشی جیمین زنگ زد برداشت و گفت : بله میونگ ، جانننن میونگه جیمین گفت : باشه میام.....
۷۷.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.