رمان پلیس و مافیا پارت ۸
ات : داری چی میگی
دستمو گرفت و رفتیم پایین
تهیونگ : خوش اومدی ات
جیمین : خیلی خوشحالم مافیا شدی
یونگی ؛ دیدی گفتم مافیا میشه
اعضا خیلی خوشحال بودن
کوک : خب خب باید در مورد مافیا بودن یه چیز هایی یاد بگیری پاشو بریم اتاق
اعضا می خندیدن
کوک : نترس دیگه منحرف بازی در نمیارم
خدمتکار با عجله اومد و گفت
خدمتکار ؛ ارباب ارباب پلیس ها اینجا ریختن زود آماده جنگ شید
جیهوپ : میدونستم نعلتی ها
ات ترسیده بود سریع تفنگ شو برداشت
تو جنگ دستت زخمی شد ولی با این حال مبارزه می کردی
ببخشید کم بود
دستمو گرفت و رفتیم پایین
تهیونگ : خوش اومدی ات
جیمین : خیلی خوشحالم مافیا شدی
یونگی ؛ دیدی گفتم مافیا میشه
اعضا خیلی خوشحال بودن
کوک : خب خب باید در مورد مافیا بودن یه چیز هایی یاد بگیری پاشو بریم اتاق
اعضا می خندیدن
کوک : نترس دیگه منحرف بازی در نمیارم
خدمتکار با عجله اومد و گفت
خدمتکار ؛ ارباب ارباب پلیس ها اینجا ریختن زود آماده جنگ شید
جیهوپ : میدونستم نعلتی ها
ات ترسیده بود سریع تفنگ شو برداشت
تو جنگ دستت زخمی شد ولی با این حال مبارزه می کردی
ببخشید کم بود
۶.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.