name:they are my reasons part:17

جیمین رفت بیرون نامجون روی مبل گوشه خونه داشت کتاب میخوند ا.ت با لبخند خجالتی رفت سمت نامجون و کنارش نشست و به کتاب خیره شد
ا.ت: تمومش نکردی؟
نامجون: ....
ا.ت: هوم؟
نامجون:....
ا.ت: بابا؟
نامجون: ساکت دارم کتاب میخونم
ا.ت: عهههه...خب چه اشکالی دارههه
ننامجون: .....
ا.ت بلند شد و کتاب و از دست نامجون کشید و روی پاش نشست
نامجون: بدش ...داشتم میخوندم
ا.ت: قهر کردی؟
نامجون از پشت عینکش یه نگاه پر فوشی به ا.ت کرد
نامجون: نه
ا.ت: تو خودت تا حالا با کسی نبودی؟
نامجون: چرا
ا.ت: خب؟تاازه باهاشم ازدواج کردی
نامجون: خب همیننننن
ا.ت: خب چشه؟؟؟
نامجون: تو جیمین و دوست داری؟
ا.ت: ....
نامجون: خجات نکش
ا.ت: (اروم سرشو تکون میده)
نامجون: اونم تورو دوست داره؟
ا.ت: اوم
نامجون اروم دستشو روی موهای ا.ت میکشه و با نگرانی بهش خیره میشه
نامجون: اگه با هم دیگه باشین دیگه....
ا.ت: دیگه چی؟
نامجون: اونو بیشتر از من دوست داری و از پیشم میری
ا.ت: جدا همیچین فکر میکنی
نامجون: اینطور نیس؟
ا.ت: نه...من نمیخام از پیشت برم...هیچوقت .... حتی اگه بخای پیشت زندگی میکنم...تا هروقت بخای...حالام ناراحت نباش حسود
نامجون: ( میخنده)
ا.ت: بهتری؟
نامجون: سردرد دارم فقط
ا.ت: چایی درت میکنم برات
نامجون: کتابمم بده
ا.ت: بیا(با خنده)
ا.ت بعد از اینکه دمنوش رو گذاشت تا دم کنه رفت اتاق زیر شیروونی و در و قفل کرد و سمت جعبه رفت کتابارو بیرون اورد
روشون تاریخ بود اول 1993 و بع به ترتیب تا اخرین تاریح 2005 اولیو برداشت و شروع کرد به خوندنش
بعد از چند مین کتابارو رداشت و یه جا قایمشون کرد .
(شب ساعت 03:00)
چند ساعت بود که داشت کتاب میخوند
چشاش دیگه خسته شدده بود. رسیده بود به کتاب اخر
ا.ت: چه داستان غم انگیزی بود...
همینطور داشت میخوند تا به یادداشت اخر رسید
"کیم نامجون و کیم سوریا"
اون ...تمام اون خاطرات مال نامجون بود تمام اون گریه ها و از دست دادن عزیزاش مال نامجون بود ا.ت نور و بیشتر سمت کلمات گرفت اما بازم اسم نامجون بود . ولی چرا اسم مامانش کنار اسم نامجون بود ؟
یعنی تمام مدت نامجون از دوری سوریا مینوشت....سوریا مادر ا.ت بود؟
#بی_تی_اس
#سناریو
#وانشات
#تک_پارتی
#فن_فیک
#ویسگون
#نامجون
#تهیونگ
#جونگکوک
#یونگی
#جین
#جیمین
#جیهوپ
#ارمی