رمان عشق شکلاتی
توی راه همش دازای کرم میریخت خدااا منو از دست این روانی نجات بده
رسیدیم چشمام ستاره ای شد و دویدم سمت رانپو
یومه: آخ جون نجات پیدا کردم
رانپو: سلام یومه چان اتفاقی افتاده؟
یومه: نه اما از دست دازای راحت شدم آها راستی بقیه کوشن
رانپو: رفتن معموریت
یومه: که این طور ببینم چیزی داری بدی بخورم دازای احمق که حالم و بد کرد با اون کیک پختنش
رانپو: مگه چه کیکی پخته بود
یومه: حالا ولش چیزی داری یا نه
رانپو: آره برو توی کمدم پره
دازای: رانپو سان به منم بده
رانپو: به تو یکی نه فقط یومه چان حق خوردن اونارو داره نه کس دیگه ای حالا هم برو ببینم
به دازای یه زبون درازی کردم و با خوشحالی به سمت کمد رانپو رفتم
رسیدیم چشمام ستاره ای شد و دویدم سمت رانپو
یومه: آخ جون نجات پیدا کردم
رانپو: سلام یومه چان اتفاقی افتاده؟
یومه: نه اما از دست دازای راحت شدم آها راستی بقیه کوشن
رانپو: رفتن معموریت
یومه: که این طور ببینم چیزی داری بدی بخورم دازای احمق که حالم و بد کرد با اون کیک پختنش
رانپو: مگه چه کیکی پخته بود
یومه: حالا ولش چیزی داری یا نه
رانپو: آره برو توی کمدم پره
دازای: رانپو سان به منم بده
رانپو: به تو یکی نه فقط یومه چان حق خوردن اونارو داره نه کس دیگه ای حالا هم برو ببینم
به دازای یه زبون درازی کردم و با خوشحالی به سمت کمد رانپو رفتم
۵.۸k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.