فیک
ته: دوست داری چی باشه
تهمو:پسر
ته: انشالله که پسره نباشه
تهمو:چی میترسی
ته:ن 😂
تهمو:خب پس خفه شو
ته:چشم
ویو زونا
اونا داشتن صحبت میکردن منم رفتم پیشه مردم روی یکی از صندلی ها نشستم داشتم با تصمیم فکر میکردم یعنی کاره درستی انجام میدم
اگر نظر منفی باشه چی
اگه منو دوست نداشته باشه چی
خدایا اگر جوابش منفی بود خودمو میکشم
جامه شرابمو برداشت یه کمی خورد خوبه ته نیست اگر بود نمیزاشت بخورم سریع همشو خوردم
نگاهی به اطراف کردم دیدم تهیونگ با یه دختر اومد بیرون
دسته همو گرفته بودن
دیدم دارن به سمتم میان سعی کردم گریه نکنم
ته:کجا بودی دختر میدونی چقدر دنبالت گشتم
رونا:ایشون کی
ته:نگفتم بهت معرفی میکنم نیلی دوست دخترم
رونا:چی
نیلی :از دیدنت خوشحال شدم رونا
رونا:منو میشناسی؟
نیلی :تهیونگ درموردت بهم گفته
رونا:آها
ته:خب ما میرم (لبخند )عزیزم بریم
نیلی :اره خدافظ رونا
رونا:بای
دسته همو گرفتن و رفتن الان چی شد یعنی منو دوست ندارم
داشت گریم میگرفت اگر جلوه اینا گریه کنم بد میشه
از مهمونی زدم بیرون رفتم پشته حیاط چون کسی اونجا نبود
نشستم روی زمین و گریه کردم
و با خودم حرف میزدم
چرا باید زندگی من اینجوری باشه (گریه
چراااا هق هق هق
چرا من عاشقش شدم هااااااا
دستمو محکم زدم به آینه کنارم که شکست برام مهم نبود
دستم زخم شده
همین طوری که داشتم حرف میزدم صدای آشنایی اومد
کسی جز......
تهمو:پسر
ته: انشالله که پسره نباشه
تهمو:چی میترسی
ته:ن 😂
تهمو:خب پس خفه شو
ته:چشم
ویو زونا
اونا داشتن صحبت میکردن منم رفتم پیشه مردم روی یکی از صندلی ها نشستم داشتم با تصمیم فکر میکردم یعنی کاره درستی انجام میدم
اگر نظر منفی باشه چی
اگه منو دوست نداشته باشه چی
خدایا اگر جوابش منفی بود خودمو میکشم
جامه شرابمو برداشت یه کمی خورد خوبه ته نیست اگر بود نمیزاشت بخورم سریع همشو خوردم
نگاهی به اطراف کردم دیدم تهیونگ با یه دختر اومد بیرون
دسته همو گرفته بودن
دیدم دارن به سمتم میان سعی کردم گریه نکنم
ته:کجا بودی دختر میدونی چقدر دنبالت گشتم
رونا:ایشون کی
ته:نگفتم بهت معرفی میکنم نیلی دوست دخترم
رونا:چی
نیلی :از دیدنت خوشحال شدم رونا
رونا:منو میشناسی؟
نیلی :تهیونگ درموردت بهم گفته
رونا:آها
ته:خب ما میرم (لبخند )عزیزم بریم
نیلی :اره خدافظ رونا
رونا:بای
دسته همو گرفتن و رفتن الان چی شد یعنی منو دوست ندارم
داشت گریم میگرفت اگر جلوه اینا گریه کنم بد میشه
از مهمونی زدم بیرون رفتم پشته حیاط چون کسی اونجا نبود
نشستم روی زمین و گریه کردم
و با خودم حرف میزدم
چرا باید زندگی من اینجوری باشه (گریه
چراااا هق هق هق
چرا من عاشقش شدم هااااااا
دستمو محکم زدم به آینه کنارم که شکست برام مهم نبود
دستم زخم شده
همین طوری که داشتم حرف میزدم صدای آشنایی اومد
کسی جز......
۲۰.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.