قشنگ ترین عذاب من پارت ۲۸
قشنگ ترین عذاب من پارت ۲۸
ویو کوک
چند ساعت گذشته بود و خیلی کلافه شدم
تو این چند ساعت همش ۲ بار رفتم داخل اتاقش. ووش چرا تموم نمیشه؟؟
همینطور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم زنگ ناهار رو زدن
خوشحال پاشدم و سمت غذاخوری رفتم
حقیقتا تو شرکت چند تا هرزه وجود داشت و منو دیگه کامل شناخته بودم شون.
عجیب بود ، این هرزه ها فقط دختر نبودن. پسرای هول تری هم وجود دارن تو شرکت
پوفی آروم کشیدم و رفتم سمت میز
غذارو گذاشتم رو میز و میخواستم بشینم که یکی پرید رو کولم
اولش یکم جا خوردم و متعجب مونده بودم.
ولی با صداش فهمیدم خود خرشه
جیمین : سلام سولمیت قشنگم (لبخند)
کوک : سلام کره خر من
جیمین : بالا مؤدب باش.(چشم غره)
کوک : بشین حالا.(خنده)
نشست رو به روم و مشغول شد
کوک : راستی تو کجا بودی؟؟(تعجب)
جیمین : هوم؟ تازه اومدم
کوک : زحمت کشیدی. اومدی ناهار بخوری بری!؟
جیمین : جونگ کوک شی!!(ناله)
چیزی نگفتم و غذامون رو خوردیم
باهم رفتیم طبقه بالا و نشستیم رو مبل
جیمین : خب... چیکار میکنی؟
کوک : هیچ ، کلافه شدم انقدر که اینجا نشستم
جیمین : راستی میای امشب بریم کلاب؟
کوک : خیلیییی دلم میخواست اما نمیتونم
جیمین : چرا؟
کوک: چون دیگه اختیارم دست خودم نیست(بی حال)
جیمین : ها!؟(تعجب)
کوک : همه جا باید کنار این دراز باشم...کل ۲۴ ساعتو(غر غر)
جیمین : یعنی چی؟(تک خنده)
کوک : بابا... عههه یعنی خونه خودم نمیرم که بتونم بیام.. از این به بعد با رییس زندگی میکنم
جیمین : جانمممم؟ چی گفتی!؟ با تهیونگ!!؟(بلند)
کوک : هیسسس ، آره
متعجب و حیرون نگاهم میکرد. نمیدونستم چرا اما سعی کردم بحث رو عوض کنم
کوک : راستی... دیشب با یونگی شی رفتی چه حالی داد!؟(لبخند شیطانی)
جیمین : یااااا...من حتی اسمشم نمیدونستم منحرف بدبخت
کوک : کی حالا گفته من اونجوری فکر کردم؟ من منظورم یه چی دیگه بود...ولی خودت آتو دادی(لحن شیطانی)
جیمین : برو گم...
یونگی : جونگ کوک؟(بلند)
با صدای یونگی سریع چرخیدم سمت در و بلند شدم
کوک : ب...بله هیونگ؟؟
یونگی : بیا.
رفتم سمتش که چندتا برگه داد دستم. نگاش میکردم که بلاخره به حرف اومد...
یونگی : اینا رو ببر بده به تهیونگ و بگو قضیه اوکی میشه.
کوک : باشه
یونگی : در ضمن انقدم سر به سر جیمین نزار
کوک : عههه!؟ باشه(لبخند شیطانی)
یونگی : مرض.. چون هر وقت باهم بحث میکنین کل شرکت میره رو هوا /:
کوک : منم باورم شد دلیلت اینه هیونگ.. ولی باشه چون شما گفتی دیگه باهاش بحث نمیکنم (خنده)
یونگی : جونگ کوک برو تا نزدمت(جدی)
کوک : باشه بابا اعصاب مَعصاب تعطیله ها
خب بچه ها بنا بر نظرات بیشتری هاتون که گفتین گزینه دو باشه فعلا فعلا ها نمیرسن بهم 😈👋🏻
ویو کوک
چند ساعت گذشته بود و خیلی کلافه شدم
تو این چند ساعت همش ۲ بار رفتم داخل اتاقش. ووش چرا تموم نمیشه؟؟
همینطور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم زنگ ناهار رو زدن
خوشحال پاشدم و سمت غذاخوری رفتم
حقیقتا تو شرکت چند تا هرزه وجود داشت و منو دیگه کامل شناخته بودم شون.
عجیب بود ، این هرزه ها فقط دختر نبودن. پسرای هول تری هم وجود دارن تو شرکت
پوفی آروم کشیدم و رفتم سمت میز
غذارو گذاشتم رو میز و میخواستم بشینم که یکی پرید رو کولم
اولش یکم جا خوردم و متعجب مونده بودم.
ولی با صداش فهمیدم خود خرشه
جیمین : سلام سولمیت قشنگم (لبخند)
کوک : سلام کره خر من
جیمین : بالا مؤدب باش.(چشم غره)
کوک : بشین حالا.(خنده)
نشست رو به روم و مشغول شد
کوک : راستی تو کجا بودی؟؟(تعجب)
جیمین : هوم؟ تازه اومدم
کوک : زحمت کشیدی. اومدی ناهار بخوری بری!؟
جیمین : جونگ کوک شی!!(ناله)
چیزی نگفتم و غذامون رو خوردیم
باهم رفتیم طبقه بالا و نشستیم رو مبل
جیمین : خب... چیکار میکنی؟
کوک : هیچ ، کلافه شدم انقدر که اینجا نشستم
جیمین : راستی میای امشب بریم کلاب؟
کوک : خیلیییی دلم میخواست اما نمیتونم
جیمین : چرا؟
کوک: چون دیگه اختیارم دست خودم نیست(بی حال)
جیمین : ها!؟(تعجب)
کوک : همه جا باید کنار این دراز باشم...کل ۲۴ ساعتو(غر غر)
جیمین : یعنی چی؟(تک خنده)
کوک : بابا... عههه یعنی خونه خودم نمیرم که بتونم بیام.. از این به بعد با رییس زندگی میکنم
جیمین : جانمممم؟ چی گفتی!؟ با تهیونگ!!؟(بلند)
کوک : هیسسس ، آره
متعجب و حیرون نگاهم میکرد. نمیدونستم چرا اما سعی کردم بحث رو عوض کنم
کوک : راستی... دیشب با یونگی شی رفتی چه حالی داد!؟(لبخند شیطانی)
جیمین : یااااا...من حتی اسمشم نمیدونستم منحرف بدبخت
کوک : کی حالا گفته من اونجوری فکر کردم؟ من منظورم یه چی دیگه بود...ولی خودت آتو دادی(لحن شیطانی)
جیمین : برو گم...
یونگی : جونگ کوک؟(بلند)
با صدای یونگی سریع چرخیدم سمت در و بلند شدم
کوک : ب...بله هیونگ؟؟
یونگی : بیا.
رفتم سمتش که چندتا برگه داد دستم. نگاش میکردم که بلاخره به حرف اومد...
یونگی : اینا رو ببر بده به تهیونگ و بگو قضیه اوکی میشه.
کوک : باشه
یونگی : در ضمن انقدم سر به سر جیمین نزار
کوک : عههه!؟ باشه(لبخند شیطانی)
یونگی : مرض.. چون هر وقت باهم بحث میکنین کل شرکت میره رو هوا /:
کوک : منم باورم شد دلیلت اینه هیونگ.. ولی باشه چون شما گفتی دیگه باهاش بحث نمیکنم (خنده)
یونگی : جونگ کوک برو تا نزدمت(جدی)
کوک : باشه بابا اعصاب مَعصاب تعطیله ها
خب بچه ها بنا بر نظرات بیشتری هاتون که گفتین گزینه دو باشه فعلا فعلا ها نمیرسن بهم 😈👋🏻
۲.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.