my little girl
پارت۱۲/فصل۲
که با دیدن اون فرد که تو صندوق بود شکه شده بودن..
نامجون: او... او.. اون جونگکوکه
جیمین: اره خودشه
جین: برای چی وایسادیننننن از داخل صندوق درش بیاریننن
ویو شوگا
وقتی صدای ات رو شنیدم بند دلم پاره شد نکنه یه اتفاقی براش افتاده باشه خیلی سیعکردم از جام بلند شم ولی نشد پس تمام،زورمو جمع کردم که بتونم حرف بزنم
شوگا: ا.... ت ات عز.. یزه دلم...(اروم ضعیف) اتت اتتتت اتتتت (نسبت به قبل بلند تر شد)
ویو ات
بالاخره عمو جونگکوک پیداش شد خدایاشکرتتتت
توی حیاط بودیم عمو ها داشتن عمو جونگکوک رو میاوردن بالا که احساس کردم یه صدای ضعیفی داره صدام میکنه وایساااا عمو شوگا داخل تنهاس
سریع دویدم داخل خونه
ات: عموووو عمو شوگااااا
شوگا: ا.. ت د خت. ر. کم
ات: ههه عمو جون تو داری حرف میزنییی
سریع بغلش کردم
ات: اخ نمیدونی چقدر دلم برای صدات تنگ شده بودد
شوگا: اتت بیرون چه اتفاقی افتاده (الان میتونه حرف بزنه ولی ضعیف صداش کمه)
ات: عمو.. عموجون عمو جونگکوک برگشتهه.. دیگه همه روزایی که چشممون به در خشک شد تموم شد اون برگشت
همون لحظه عمو ها عمو جونگکوک رو اوردن داخل سریع کمکشون کردم و بردیمش توی یکی از اتاقا
جین: الان باید چیکار کنیم؟
ات: عمو این اصلا حالش خوب نیست باید زنگ بزنیم دکتر چون بدنش زخم چاقو داره نمیشه بردش بیمارستان
نامجون: پس من زنگ میزنم دکتر بیاد
•••••••
شرط
لایک ۱۷
کامنت ۱۰
فالو۳
که با دیدن اون فرد که تو صندوق بود شکه شده بودن..
نامجون: او... او.. اون جونگکوکه
جیمین: اره خودشه
جین: برای چی وایسادیننننن از داخل صندوق درش بیاریننن
ویو شوگا
وقتی صدای ات رو شنیدم بند دلم پاره شد نکنه یه اتفاقی براش افتاده باشه خیلی سیعکردم از جام بلند شم ولی نشد پس تمام،زورمو جمع کردم که بتونم حرف بزنم
شوگا: ا.... ت ات عز.. یزه دلم...(اروم ضعیف) اتت اتتتت اتتتت (نسبت به قبل بلند تر شد)
ویو ات
بالاخره عمو جونگکوک پیداش شد خدایاشکرتتتت
توی حیاط بودیم عمو ها داشتن عمو جونگکوک رو میاوردن بالا که احساس کردم یه صدای ضعیفی داره صدام میکنه وایساااا عمو شوگا داخل تنهاس
سریع دویدم داخل خونه
ات: عموووو عمو شوگااااا
شوگا: ا.. ت د خت. ر. کم
ات: ههه عمو جون تو داری حرف میزنییی
سریع بغلش کردم
ات: اخ نمیدونی چقدر دلم برای صدات تنگ شده بودد
شوگا: اتت بیرون چه اتفاقی افتاده (الان میتونه حرف بزنه ولی ضعیف صداش کمه)
ات: عمو.. عموجون عمو جونگکوک برگشتهه.. دیگه همه روزایی که چشممون به در خشک شد تموم شد اون برگشت
همون لحظه عمو ها عمو جونگکوک رو اوردن داخل سریع کمکشون کردم و بردیمش توی یکی از اتاقا
جین: الان باید چیکار کنیم؟
ات: عمو این اصلا حالش خوب نیست باید زنگ بزنیم دکتر چون بدنش زخم چاقو داره نمیشه بردش بیمارستان
نامجون: پس من زنگ میزنم دکتر بیاد
•••••••
شرط
لایک ۱۷
کامنت ۱۰
فالو۳
۷۳۰
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.