(وقتی تو دعوا... pاخر)
نیمه های شب صدا کلید و در رو شنیدی.
به سمت وروردی رفتی تا بتونی مینهو رو ببینی، دیگه دعواتون برات مهم نبود.
دستتو دور کمرش پیچیدی... کاری که انجام دادی باعث شد سرجاش بی حرکت و با چشمان گرد شده بهت نگاه کنه.
اشکات سرازیر شد و زیر لب« معذرت »میخوام رو زمزه میکردی..
«ا/ت چ... چیکار داری میکنی»
با صدایی اروم و نرم گفت و دستی به سمت موهات برد و شروع کرد به نوازش کردن موهات
میدونست میتونه با این کار ارومت کنه.
نمیتونستی گریه کردنتو متوقف کنی ولی چند قدم به سمت عقب رفتی و شروع کردی به حرف زدن.
«فکر کردم ولم کردی»
مینهو از این حرفت تعجب کرد و انتظار همچین حرفی ازت نداشت... اصلاتو چرا باید به همچین چیزی فکر میکردی.
پلاستیک خریدشو ارومی رو زمین گذاشت و دستتو گرفت. «احمق من هیچ وقت ولت نمیکنم»
و دست دیگشو به سمت موهات برد تا بندازتشون پشت گوشات.
«من واقعا نیاز به هوا خوردن داشتم و یکم طول کشید ولی ببین الان پیشتم»
به ارومی سرتو تکون دادی .
«ببخشید»به ارومی زمزمه کردی و ادامه دادی. «الان درموردنش حرف میزنیم؟ »با وجود اینکه میدونستی واس صحبت درمورد این موضوع اماده نیستی پرسیدی.
مینهو سرشو به نشونه نه تکون داد
«نیازی نیست ، اشکالی نداره»
ابروهاتو بالا دادی، قرار بود بعد کاری که انجام دادی موضوع رو فراموش کنه؟
«ول.. »
«ا/ت دیگه از دستت اعصبانی نیستم به کل موضوع فکر کردم و دیگه اشکالی نداره و... »پلاستیک خریدشو برداشت و ادامه داد«واست غذا خریدم حتمی گشنته عشقم»
دوباره به گریه کردن ادامه دادی که مینهو بغلت کرد .
«دیگه نگرانش نباش»
و لبخندی زد. تو از کاراش احساساتی شده بودی «میدونستی تو باهام خیلی خوبی؟»
سرتو بوسید و خندید.
«میدونم، یعنی کی برات بعد دعوا نوشیدنی مورد علاقتو میخره؟ »
به سمت وروردی رفتی تا بتونی مینهو رو ببینی، دیگه دعواتون برات مهم نبود.
دستتو دور کمرش پیچیدی... کاری که انجام دادی باعث شد سرجاش بی حرکت و با چشمان گرد شده بهت نگاه کنه.
اشکات سرازیر شد و زیر لب« معذرت »میخوام رو زمزه میکردی..
«ا/ت چ... چیکار داری میکنی»
با صدایی اروم و نرم گفت و دستی به سمت موهات برد و شروع کرد به نوازش کردن موهات
میدونست میتونه با این کار ارومت کنه.
نمیتونستی گریه کردنتو متوقف کنی ولی چند قدم به سمت عقب رفتی و شروع کردی به حرف زدن.
«فکر کردم ولم کردی»
مینهو از این حرفت تعجب کرد و انتظار همچین حرفی ازت نداشت... اصلاتو چرا باید به همچین چیزی فکر میکردی.
پلاستیک خریدشو ارومی رو زمین گذاشت و دستتو گرفت. «احمق من هیچ وقت ولت نمیکنم»
و دست دیگشو به سمت موهات برد تا بندازتشون پشت گوشات.
«من واقعا نیاز به هوا خوردن داشتم و یکم طول کشید ولی ببین الان پیشتم»
به ارومی سرتو تکون دادی .
«ببخشید»به ارومی زمزمه کردی و ادامه دادی. «الان درموردنش حرف میزنیم؟ »با وجود اینکه میدونستی واس صحبت درمورد این موضوع اماده نیستی پرسیدی.
مینهو سرشو به نشونه نه تکون داد
«نیازی نیست ، اشکالی نداره»
ابروهاتو بالا دادی، قرار بود بعد کاری که انجام دادی موضوع رو فراموش کنه؟
«ول.. »
«ا/ت دیگه از دستت اعصبانی نیستم به کل موضوع فکر کردم و دیگه اشکالی نداره و... »پلاستیک خریدشو برداشت و ادامه داد«واست غذا خریدم حتمی گشنته عشقم»
دوباره به گریه کردن ادامه دادی که مینهو بغلت کرد .
«دیگه نگرانش نباش»
و لبخندی زد. تو از کاراش احساساتی شده بودی «میدونستی تو باهام خیلی خوبی؟»
سرتو بوسید و خندید.
«میدونم، یعنی کی برات بعد دعوا نوشیدنی مورد علاقتو میخره؟ »
۱۳.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.