رمان آسدور⚡️
ویو آسیه
زندگی پراز اتفاقات غیرمنتظره هست اتفاقاتی
که حتا فکر کردن بهشون آدم میترسونه...
زندگی من خیلی آروم بود،خشحال بودم، رفاه داشتم
همچی از یک شب شروع شد..شب تولد.؛.توی اون تولد
آدمای مختلفی وجود داشتن،دخترایی که
مثل پرنسس زندگی میکنن..و دخترایی که تو کل دنیا
فقط یک بورسیه از مدرسه کالج آتامان داشتن
پسرایی که تنها دغدغه زندگیشون این
بود که امروز با لامبرگینی بیان مدرسه
یا فراری...و پسرایی که بعداز مدرسه
میرفتن سرکار تا خرج خانوادشون رو
بدن...بعداز اون تولد کسی نتونست به
زندگی قبلیش برگرده:)اون شب آسیه
برای همیشه با دنیای دخترونگیش
خداحافظی کرد:)شاید متوجه حرفام
نشید حق دارید؛بهتره از اول شروع کنم
روز تولد...
آیبیکه:آسیههه خمیر بیار
کلافه وارد آشپزخونه شدم که چشمتون
روز بد نبینه انگار بمب زده بودن
آسیه:آیبیکه تو میخاستی کیک درست
کنی یا کیک بسازی؟تورخدا وضعیت
آشپزخونه رو ببین مامانم پارم میکنه
آیبیکه:خب بابا خودم جمع میکنم
هرکی ندونه الان فکر میکنه ایبیکه چه
دختر زحمت کشیه...اما خب تو خونشون
یک لیوان حتا جابه جا نمیکنه
صدای درامد و بعدش جسم بلند قامت
داداش گرامی
عمر:دخترااا جمع کنید بیاین اینجا
خبر دارم براتون
همراه با آیبیکه سوالی بهش نگاه
میکردیم و نزدیکش شدیم
یک دستشو زد به کمرش و تاثیرگذار
بهمون خیره شد بود
عمر:امشب تولد دوست تولگاست
دوستان این فقط یک رمان هست
❤پارت بعد رو پیش بینی کنید!❤
زندگی پراز اتفاقات غیرمنتظره هست اتفاقاتی
که حتا فکر کردن بهشون آدم میترسونه...
زندگی من خیلی آروم بود،خشحال بودم، رفاه داشتم
همچی از یک شب شروع شد..شب تولد.؛.توی اون تولد
آدمای مختلفی وجود داشتن،دخترایی که
مثل پرنسس زندگی میکنن..و دخترایی که تو کل دنیا
فقط یک بورسیه از مدرسه کالج آتامان داشتن
پسرایی که تنها دغدغه زندگیشون این
بود که امروز با لامبرگینی بیان مدرسه
یا فراری...و پسرایی که بعداز مدرسه
میرفتن سرکار تا خرج خانوادشون رو
بدن...بعداز اون تولد کسی نتونست به
زندگی قبلیش برگرده:)اون شب آسیه
برای همیشه با دنیای دخترونگیش
خداحافظی کرد:)شاید متوجه حرفام
نشید حق دارید؛بهتره از اول شروع کنم
روز تولد...
آیبیکه:آسیههه خمیر بیار
کلافه وارد آشپزخونه شدم که چشمتون
روز بد نبینه انگار بمب زده بودن
آسیه:آیبیکه تو میخاستی کیک درست
کنی یا کیک بسازی؟تورخدا وضعیت
آشپزخونه رو ببین مامانم پارم میکنه
آیبیکه:خب بابا خودم جمع میکنم
هرکی ندونه الان فکر میکنه ایبیکه چه
دختر زحمت کشیه...اما خب تو خونشون
یک لیوان حتا جابه جا نمیکنه
صدای درامد و بعدش جسم بلند قامت
داداش گرامی
عمر:دخترااا جمع کنید بیاین اینجا
خبر دارم براتون
همراه با آیبیکه سوالی بهش نگاه
میکردیم و نزدیکش شدیم
یک دستشو زد به کمرش و تاثیرگذار
بهمون خیره شد بود
عمر:امشب تولد دوست تولگاست
دوستان این فقط یک رمان هست
❤پارت بعد رو پیش بینی کنید!❤
۲.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.