pt, 9
#استری_کیدز
اون چانگبین بود، از لباسم گرفت و من رو توی اتاق چان کشید چان که سه تا دکمه ی بالای پیراهنش باز بود و درحال بستن کمر بندش بود
چ: هیونگ فکر کنم یه موش کوچولو فضولی میکرده
چان خنده ای سر داد و با چشم به چانگبین چیزی گفت، چانگبین روی مبل نشوندم و در دفتر رو قفل کرد
چان پشت میزش نشست
چان: یه راست سر اصل مطلب.. اینجا چیکار میکردی؟!
لحن ترسناکی داشت
+م.. م.. من... می خواستم... یه.. یه ویلچر بردارم
چان: چرا دقیقا؟!
+ی.. یکی از بیمارا.. نمی تونست راه بره.. خواستم ببرمش حیاط
چان: ویلچرا ته راهرو هستن... پس تو چرا اینجا بودی؟!
ساکت موندم، چانگبین رو به روم نشست
چان: پرسیدم.. چرا اینجا بودی؟
از پشت میزش بلند شد و به سمتم قدم بر داشت
با ترس بهش خیره شده بودم
چان: زبون نداری؟!
دقیقا رو به روم توقف کرد.. بالای سرم ایستاده بود، موهام رو توی دستاش گرفت و سرم رو بالا برد
چان: جواب منو بده عزیزم
+ص.. صدای... اون.. د.. دختر رو.. ش.. شنیدم و کنج.. کنجکاو شدم
اب دهنم رو قورت دادم
چان: چانگبینا.. شنیده... دختر فضلمون به چیزایی که بهش ربط نداره گوش داده.. بنظرت باهاش چیکار کنیم؟!
چان نگاه هیزی به سر تا پام انداخت
چانگبین: هیونگ.. من دیگه کمرم یاری نمیده
خنده کوتاهی کرد، با هر کلمه اشون ترس بیشتر توی وجودم نفوذ میکرد،
چان: حیف.. منم دیگه حوصله ندارم.. وگرنه بهت می فهموندم تاوان فال گوش ایستادن اینجا چیه کوچولو
+م.. من... معذرت می خوام
چان: بلندتر بگو نشنیدیم
+معذرت می خوام..
چان: تو اصلا اینجا چیزی ندیدی.. دیدی؟!
همینطور که حرف میزد یکی از دستاش رو روی سینه هام گذاشت
+ن.. نه ندیدم
چان: اینجا چیزی نشنیدی.. شنیدی؟!
+ن... نه.. نشنیدم
چان: افرین دختر خوب.. حالا بدو برو
فشاری به سینه ام داد و موهام رو ول کرد و به سمت میزش رفت
چانگبین با پوزخند بهم زل زده بود
چان: می تونی بری کوچولو
سریع از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم، به دیوار تکیه دادم و سعی کردم نفسام رو کنترل کنم، آره... ترسیده بودم.. ممکن بود چیزی بیشتر از اینم باشه؟! بعد از کمی مکث به سمت ویلچرا رفتم و یکی رو برداشتم و به سمت اتاق سونگمین رفتم
س: دیر کردی
+ب.. بیا بشین
با ویلچر به سمتش رفتم
س: کمکم کن
+ب.. باشه
کمکش کردم که روی ویلچر بشینه
س: چرا لکنت داری؟!
+ها.. خوبم
اصلا چرا داشتم بهش جواب میدادم؟! واقعا خودم رو درک نمی کردم
ویلچرش رو به سمت حیاط هل دادم و یه جایی از حیاط مستقر شدیم
س: اسمت چی بود؟!.. هی جین فک کنم
+اره.... اما فکر نکنم بهت گفته باشم
س: تو.. اتاق 109 رفتی؟!
چرا اینارو میپرسید
+اره رفتم.. چرا میپرسی؟!
س: پس بازی شروع شده.. خیلی دیره
+برای چی دیره؟!
س: اگه می خوای بفهمی چه خبره برو اتاقِ...
با شنیدن صدای چانگبین حرفش رو خورد
چ: اوه سونگمین رو اوردی بیرون؟!
سونگمین بی حس به چانگبین که هی نزدیک تر میشد خیره شده بود
+اره.. ازم خواست بیارمش بیرون
چ: هوا خوری کافیه.. میبرمش داخل.. توام شیفتت تمومه می تونی بری
نذاست چیزی بگم، ویلچر سونگمین رو گرفت و برد.. کدوم اتاق...؟! برای چه چیزی دیره؟! مینهو کجای قضیه اس؟!
اون چانگبین بود، از لباسم گرفت و من رو توی اتاق چان کشید چان که سه تا دکمه ی بالای پیراهنش باز بود و درحال بستن کمر بندش بود
چ: هیونگ فکر کنم یه موش کوچولو فضولی میکرده
چان خنده ای سر داد و با چشم به چانگبین چیزی گفت، چانگبین روی مبل نشوندم و در دفتر رو قفل کرد
چان پشت میزش نشست
چان: یه راست سر اصل مطلب.. اینجا چیکار میکردی؟!
لحن ترسناکی داشت
+م.. م.. من... می خواستم... یه.. یه ویلچر بردارم
چان: چرا دقیقا؟!
+ی.. یکی از بیمارا.. نمی تونست راه بره.. خواستم ببرمش حیاط
چان: ویلچرا ته راهرو هستن... پس تو چرا اینجا بودی؟!
ساکت موندم، چانگبین رو به روم نشست
چان: پرسیدم.. چرا اینجا بودی؟
از پشت میزش بلند شد و به سمتم قدم بر داشت
با ترس بهش خیره شده بودم
چان: زبون نداری؟!
دقیقا رو به روم توقف کرد.. بالای سرم ایستاده بود، موهام رو توی دستاش گرفت و سرم رو بالا برد
چان: جواب منو بده عزیزم
+ص.. صدای... اون.. د.. دختر رو.. ش.. شنیدم و کنج.. کنجکاو شدم
اب دهنم رو قورت دادم
چان: چانگبینا.. شنیده... دختر فضلمون به چیزایی که بهش ربط نداره گوش داده.. بنظرت باهاش چیکار کنیم؟!
چان نگاه هیزی به سر تا پام انداخت
چانگبین: هیونگ.. من دیگه کمرم یاری نمیده
خنده کوتاهی کرد، با هر کلمه اشون ترس بیشتر توی وجودم نفوذ میکرد،
چان: حیف.. منم دیگه حوصله ندارم.. وگرنه بهت می فهموندم تاوان فال گوش ایستادن اینجا چیه کوچولو
+م.. من... معذرت می خوام
چان: بلندتر بگو نشنیدیم
+معذرت می خوام..
چان: تو اصلا اینجا چیزی ندیدی.. دیدی؟!
همینطور که حرف میزد یکی از دستاش رو روی سینه هام گذاشت
+ن.. نه ندیدم
چان: اینجا چیزی نشنیدی.. شنیدی؟!
+ن... نه.. نشنیدم
چان: افرین دختر خوب.. حالا بدو برو
فشاری به سینه ام داد و موهام رو ول کرد و به سمت میزش رفت
چانگبین با پوزخند بهم زل زده بود
چان: می تونی بری کوچولو
سریع از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم، به دیوار تکیه دادم و سعی کردم نفسام رو کنترل کنم، آره... ترسیده بودم.. ممکن بود چیزی بیشتر از اینم باشه؟! بعد از کمی مکث به سمت ویلچرا رفتم و یکی رو برداشتم و به سمت اتاق سونگمین رفتم
س: دیر کردی
+ب.. بیا بشین
با ویلچر به سمتش رفتم
س: کمکم کن
+ب.. باشه
کمکش کردم که روی ویلچر بشینه
س: چرا لکنت داری؟!
+ها.. خوبم
اصلا چرا داشتم بهش جواب میدادم؟! واقعا خودم رو درک نمی کردم
ویلچرش رو به سمت حیاط هل دادم و یه جایی از حیاط مستقر شدیم
س: اسمت چی بود؟!.. هی جین فک کنم
+اره.... اما فکر نکنم بهت گفته باشم
س: تو.. اتاق 109 رفتی؟!
چرا اینارو میپرسید
+اره رفتم.. چرا میپرسی؟!
س: پس بازی شروع شده.. خیلی دیره
+برای چی دیره؟!
س: اگه می خوای بفهمی چه خبره برو اتاقِ...
با شنیدن صدای چانگبین حرفش رو خورد
چ: اوه سونگمین رو اوردی بیرون؟!
سونگمین بی حس به چانگبین که هی نزدیک تر میشد خیره شده بود
+اره.. ازم خواست بیارمش بیرون
چ: هوا خوری کافیه.. میبرمش داخل.. توام شیفتت تمومه می تونی بری
نذاست چیزی بگم، ویلچر سونگمین رو گرفت و برد.. کدوم اتاق...؟! برای چه چیزی دیره؟! مینهو کجای قضیه اس؟!
۶.۴k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.