ازدواج اجباری پارت نمیدونم چند🗿👋
ازدواج اجباری پارت نمیدونم چند🗿👋
یه معذرت خواهی کردم پاشدم
اما کوک هنوز رو زمین دراز کشیده بود چشاشو بسته بود رومو بهش برگردوندم یه نگاه بهش کردم گفتم
+ میخوای بکپی باید رو تخت نه اینجا
+ هی...با..توعمم
حتی خم شدم دستشو یه بشکون گرفتم ولی هیچ عکسالعملی نشون نداد
ویو کوک
وقتی بعد حرفم میخواستم پاشم سرم ب۶ طرز عجیبی درد گرفت انگار نصف بدنم شل شده بود هی سیاهی میدیدم
_ هوم... پاشدم
دوتایی رفتن پایین
تو راه به سمت پایین بودیم که کوک گف: ا/ت..
+هوم
_ کیف پولتو... جا گذاشتی
(از تو جیبش کیف پولو درمیاره)
+اوو خیلی ممنونن
(کیف پولو از دستش گرفت)
خب بازم از بیمارستان برمیگردن 🗿🎀🤲🏻
(بهتون اطمینان نمیدم جونگ کوک توی این فیک سالم بمونه )🗿🤲🏻💔
ویو ا/ت
داشتم تو اتاق لباسام رو یه نگا مینداختم که کوک اومد سرشو انداخت تو گفت : هی...ا/ت
+هوم؟ (سرشو برگردوند به صدا)
_ امروز ...باید..بریم مهمونی 8 آماده باش (دروبست)
+ د..مرتیکه..الانباید بگی
یه نگاه به ساعت انداختم ساعت 6 بود
اول از همه رفتم حموم وقتی تو حموم بودم به این فکر بودم چرا دارم به حرفش گوش میدم آماده میشم واقعا اصلا منو میخواد کجا ببره نکنه مست کنهدمنه بدبخت بمونم اون وسط بدون آدرسی چیزی کسی 🗿
بعدش اومدم بیرون موهامو خشک کردم هیچ لباسی نداشتممم یه عربده ای ناخوداگاه زدم کوک یهو اومد تو گفت : چته؟
نمیدونستم چی بهش بگم نمیخواستم بفهمه سر نداشتن لباس این عربده رو زدم تو فکر بودم که یهو گفت : نکنه لال مونی گرفتی ؟
+ ها..چیز..میگم..داشتم..لباس ..انتخاب ..میکردم یهو یاد خاطرات سالهای قبلم افتادم چه سوتی هایی چه کارایی کردم عربده زدم ...آره (خنده)
_(پوزخند درو بست رفت )
واییی الان چه گوهییی بخورممم
هیچی ندارمممم وایییی
وایسا ببینم چرا باید حتما دامن بپوشم یه کت نیم تنه دامن یه چیزی قاطی میکنم ست کنم بپوشم همینه خوبه .....
1 ساعت بعد 🗿
بین دوتا چیز مونده بودم رندوم یکی رو ورداشتم پوشیدم آرایشم مونده بود شروع به کار کردم
20 بعد
تقربیا تموم شده بود که کوک عربده زد
_ بیا پایین ....دیرمون شد
+هررر اومدم بابا
وقتی از اتاق اومدم بیرون با اون مواجه شدم
+ (ترسید یه قدم رفت عقب)
+چرا انقد بد نگا میکنی چیه؟(تعجب)
ویو کوک
لباس خیلی باز بود اون کراپی که پوشیده بود خیلی جذب بود جلو خودمو گرفتم چیزی بهش نگم فکر میکردم خودش میفهمه ولی خره متاسفانه
+یااا بریم دیگه دیر شد
میخواستم بهش بگم اما یه لحظه به خودم اومدم به خودم گفتم این مگه زن واقعیمه من دارم چه گوهیی میخورم عاشق شدم؟ نه بابا عه
_ اومم بریم
رفتیم نشستیم تو ماشین
هیچ حرفی بینمون رد بدل نمیشد
و.....
خیلی این پارت تخ.می یا کوتاه بود میدونم 🗿✊🏼
یه معذرت خواهی کردم پاشدم
اما کوک هنوز رو زمین دراز کشیده بود چشاشو بسته بود رومو بهش برگردوندم یه نگاه بهش کردم گفتم
+ میخوای بکپی باید رو تخت نه اینجا
+ هی...با..توعمم
حتی خم شدم دستشو یه بشکون گرفتم ولی هیچ عکسالعملی نشون نداد
ویو کوک
وقتی بعد حرفم میخواستم پاشم سرم ب۶ طرز عجیبی درد گرفت انگار نصف بدنم شل شده بود هی سیاهی میدیدم
_ هوم... پاشدم
دوتایی رفتن پایین
تو راه به سمت پایین بودیم که کوک گف: ا/ت..
+هوم
_ کیف پولتو... جا گذاشتی
(از تو جیبش کیف پولو درمیاره)
+اوو خیلی ممنونن
(کیف پولو از دستش گرفت)
خب بازم از بیمارستان برمیگردن 🗿🎀🤲🏻
(بهتون اطمینان نمیدم جونگ کوک توی این فیک سالم بمونه )🗿🤲🏻💔
ویو ا/ت
داشتم تو اتاق لباسام رو یه نگا مینداختم که کوک اومد سرشو انداخت تو گفت : هی...ا/ت
+هوم؟ (سرشو برگردوند به صدا)
_ امروز ...باید..بریم مهمونی 8 آماده باش (دروبست)
+ د..مرتیکه..الانباید بگی
یه نگاه به ساعت انداختم ساعت 6 بود
اول از همه رفتم حموم وقتی تو حموم بودم به این فکر بودم چرا دارم به حرفش گوش میدم آماده میشم واقعا اصلا منو میخواد کجا ببره نکنه مست کنهدمنه بدبخت بمونم اون وسط بدون آدرسی چیزی کسی 🗿
بعدش اومدم بیرون موهامو خشک کردم هیچ لباسی نداشتممم یه عربده ای ناخوداگاه زدم کوک یهو اومد تو گفت : چته؟
نمیدونستم چی بهش بگم نمیخواستم بفهمه سر نداشتن لباس این عربده رو زدم تو فکر بودم که یهو گفت : نکنه لال مونی گرفتی ؟
+ ها..چیز..میگم..داشتم..لباس ..انتخاب ..میکردم یهو یاد خاطرات سالهای قبلم افتادم چه سوتی هایی چه کارایی کردم عربده زدم ...آره (خنده)
_(پوزخند درو بست رفت )
واییی الان چه گوهییی بخورممم
هیچی ندارمممم وایییی
وایسا ببینم چرا باید حتما دامن بپوشم یه کت نیم تنه دامن یه چیزی قاطی میکنم ست کنم بپوشم همینه خوبه .....
1 ساعت بعد 🗿
بین دوتا چیز مونده بودم رندوم یکی رو ورداشتم پوشیدم آرایشم مونده بود شروع به کار کردم
20 بعد
تقربیا تموم شده بود که کوک عربده زد
_ بیا پایین ....دیرمون شد
+هررر اومدم بابا
وقتی از اتاق اومدم بیرون با اون مواجه شدم
+ (ترسید یه قدم رفت عقب)
+چرا انقد بد نگا میکنی چیه؟(تعجب)
ویو کوک
لباس خیلی باز بود اون کراپی که پوشیده بود خیلی جذب بود جلو خودمو گرفتم چیزی بهش نگم فکر میکردم خودش میفهمه ولی خره متاسفانه
+یااا بریم دیگه دیر شد
میخواستم بهش بگم اما یه لحظه به خودم اومدم به خودم گفتم این مگه زن واقعیمه من دارم چه گوهیی میخورم عاشق شدم؟ نه بابا عه
_ اومم بریم
رفتیم نشستیم تو ماشین
هیچ حرفی بینمون رد بدل نمیشد
و.....
خیلی این پارت تخ.می یا کوتاه بود میدونم 🗿✊🏼
۶.۰k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.