حاکمان جهنم : پارت ۱۴
خلاصه همه وسیله ها رو خریدن و دوسه میلیارد خرج گذاشتن رو دست آقا ممد رضا
زهرا خانم : ا.ت تیشرتات کو
ا.ت : تو جعبه ای که روش نوشته شده لباس
زهرا یه تا رو گشت و پیدا کزد و یه تیشرت سوراخت رو با دست دوتا کرد و یه سرش رو زد به تی و داد با جونگ کوک تا تمیز کنه
جین : مامان جون چطوره
زهرا خانم قاشق رو گرفت و مزه کرد
زهرا خانوم: بهبه ماشالله درد و بلات تو سر امیر
امیر : د مامان
زهرا خانم : مرگ و مامان نصف قد تو هسن ببن چی پخته
جین : مامان جون من ازش بزرگترم
زهرا خانم : حالا هرچی
آقا ممدرضا: ببینید هز چی خواستید سفارش بدید حساب من و
جین : و به حساب من
زهرا خانم : من کباب
ا.ت : پیتزا
خلاصه هرکی یکی گفت
که گارسون غدا رو،که آورد وایساد بالا سر ما
زهرا خانم اول تا آخر غذا واسه یارو لقمه میگرفت
خلاصه رفتیم بیرون که از این عروسکا که میزارن دم رستورانا امیر رفت پیشش عکس بگیره
که مرد که توی عروسک بود پرسید: سیگار داری
امیر: نه به خدا داداش
که یهو مرده رو به آقا ممد رضا داد کشید : داش بچه پاکه تحویل خودت
بیا برو وقتمو گرفتی دیگه هم سیگار نکش بابات بهت مشکوک بشه
امیر : من خو سیگار نکشیدن
که عرویکه امیر و حل داد وگفت : برو خدا پدرت رو بیامرزه برو کیشته پیش پیش برو جا جا
امیر : من رفتم مردک بی ادب
زهرا خانم : امیر تو با تاکسی میای
امیر : چرا
زهرا خانم : چون بی ادبی کردی با عروسکه برو ببین اونجا اسنف بگیر بیا
امیر: باشه بهتون خوش بگذره
امیر از تاکسی پیاده شد و درو از عصبانیت محکم گوبید بهم
که راننده گفت.: هویی گاو
امیرم درو باز کرد و محکم تر بست
راننده : چته تو
امیر : هیچی دمم جا مونده بود ( با عصبانیت )
وفتی وارد شد دید همه دارن تخمه میشکنن و به آقا ممد رضا گوش میدن
آقا ممدرضا: یکی از خصوصیات خوبی که ازدواج داره اینه که هرکی ازدواج کنه پیر نمیشه
یا دق مرگ میشه
یا سکته میکنه میمیره
یا خودشو میکشه
یا جون به لب میشه
جونگ کوک : واقعا
امیر : آره واقعا
زهرا خانم : اومدی بیا مادر بیا تخمه بخوریم امیرم که عشق تخمه مثل گاو حمله کرد
صبح فردا ساعت پنج صبح
آقا ممد رضا : زهرا من میرم کله پاچه بخرم
تهیونگ : بابا جون من با صدای این فک کنم ادون میگید شما یا چی نمیدونم بیدار شدم منم باهاتون میام کله یه چیزی بخرم
آقا ممد رضا : بیا بریم بابا
و شلوار کردیشو کشید بالا و رفتن کله پاچه فروشی تهیونگ تا این کله های گوسفند رو دید جیغ کشید و قندش افتاد
اوس رضا : په مشتی این چه جزغاله آیه واس خودت آوردی بیا بگیر خدا پدرت و بیامرزه بیا ب این دوتا کله رو بگیر برو بیا برو حالایه جنازه رو دستمون میازری
زهرا خانم : ا.ت تیشرتات کو
ا.ت : تو جعبه ای که روش نوشته شده لباس
زهرا یه تا رو گشت و پیدا کزد و یه تیشرت سوراخت رو با دست دوتا کرد و یه سرش رو زد به تی و داد با جونگ کوک تا تمیز کنه
جین : مامان جون چطوره
زهرا خانم قاشق رو گرفت و مزه کرد
زهرا خانوم: بهبه ماشالله درد و بلات تو سر امیر
امیر : د مامان
زهرا خانم : مرگ و مامان نصف قد تو هسن ببن چی پخته
جین : مامان جون من ازش بزرگترم
زهرا خانم : حالا هرچی
آقا ممدرضا: ببینید هز چی خواستید سفارش بدید حساب من و
جین : و به حساب من
زهرا خانم : من کباب
ا.ت : پیتزا
خلاصه هرکی یکی گفت
که گارسون غدا رو،که آورد وایساد بالا سر ما
زهرا خانم اول تا آخر غذا واسه یارو لقمه میگرفت
خلاصه رفتیم بیرون که از این عروسکا که میزارن دم رستورانا امیر رفت پیشش عکس بگیره
که مرد که توی عروسک بود پرسید: سیگار داری
امیر: نه به خدا داداش
که یهو مرده رو به آقا ممد رضا داد کشید : داش بچه پاکه تحویل خودت
بیا برو وقتمو گرفتی دیگه هم سیگار نکش بابات بهت مشکوک بشه
امیر : من خو سیگار نکشیدن
که عرویکه امیر و حل داد وگفت : برو خدا پدرت رو بیامرزه برو کیشته پیش پیش برو جا جا
امیر : من رفتم مردک بی ادب
زهرا خانم : امیر تو با تاکسی میای
امیر : چرا
زهرا خانم : چون بی ادبی کردی با عروسکه برو ببین اونجا اسنف بگیر بیا
امیر: باشه بهتون خوش بگذره
امیر از تاکسی پیاده شد و درو از عصبانیت محکم گوبید بهم
که راننده گفت.: هویی گاو
امیرم درو باز کرد و محکم تر بست
راننده : چته تو
امیر : هیچی دمم جا مونده بود ( با عصبانیت )
وفتی وارد شد دید همه دارن تخمه میشکنن و به آقا ممد رضا گوش میدن
آقا ممدرضا: یکی از خصوصیات خوبی که ازدواج داره اینه که هرکی ازدواج کنه پیر نمیشه
یا دق مرگ میشه
یا سکته میکنه میمیره
یا خودشو میکشه
یا جون به لب میشه
جونگ کوک : واقعا
امیر : آره واقعا
زهرا خانم : اومدی بیا مادر بیا تخمه بخوریم امیرم که عشق تخمه مثل گاو حمله کرد
صبح فردا ساعت پنج صبح
آقا ممد رضا : زهرا من میرم کله پاچه بخرم
تهیونگ : بابا جون من با صدای این فک کنم ادون میگید شما یا چی نمیدونم بیدار شدم منم باهاتون میام کله یه چیزی بخرم
آقا ممد رضا : بیا بریم بابا
و شلوار کردیشو کشید بالا و رفتن کله پاچه فروشی تهیونگ تا این کله های گوسفند رو دید جیغ کشید و قندش افتاد
اوس رضا : په مشتی این چه جزغاله آیه واس خودت آوردی بیا بگیر خدا پدرت و بیامرزه بیا ب این دوتا کله رو بگیر برو بیا برو حالایه جنازه رو دستمون میازری
۴.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.