زن را باید بلد بود…
زن را باید بلد بود…
من میخواستم او به خاطرِ من با زمین و زمان بجنگد.دلم میخواست برای داشتنم با خودم هم گلاویز شود.دلم میخواست وقتی میگویم :نه،من نیستم!
دستهای مردانه اش را روی شانه هایم فشار دهد،بگوید:نه،نمی گذارم.جای تو هم اینجاست!
من هم از روی زنانگی از روی همه ی نبودن هایش فریاد بزنم:نه،نمی خواهمت.
بعد این موقع ست که بی درنگ به گریه خواهم افتاد.
این ذاتِ زنانگی ست،تقابل عشق و عقل آنها را به گریه می اندازد.زنها از نبودن،از خستگی و البته هزار چیزِ دیگر به گریه خواهند افتاد....
بعد این موقع است که باید آنها را بلد بود،با دقت،با لطافت.
باید انگشتهایت را مثل برگی آرام بسترِ شبنم های ناگهانیِ چشمهایشان کنی.همینطور بی صدا به چشمهایشان خیره بمانی بی کلامی شاعرِ شعرِ چشمهایشان باشی...(مطمئنم اتفاق خوبی خواهد افتاد)
زن را باید بلد بود.
درست مثلِ باران و پاییز...
زنها تکه ی گم شده ی طبیعت اند...
و درست مانند طبیعت برای هیچ اتفاقی خبر نمیکنند!
نیلوفر غزاله
#عشق
#زن
من میخواستم او به خاطرِ من با زمین و زمان بجنگد.دلم میخواست برای داشتنم با خودم هم گلاویز شود.دلم میخواست وقتی میگویم :نه،من نیستم!
دستهای مردانه اش را روی شانه هایم فشار دهد،بگوید:نه،نمی گذارم.جای تو هم اینجاست!
من هم از روی زنانگی از روی همه ی نبودن هایش فریاد بزنم:نه،نمی خواهمت.
بعد این موقع ست که بی درنگ به گریه خواهم افتاد.
این ذاتِ زنانگی ست،تقابل عشق و عقل آنها را به گریه می اندازد.زنها از نبودن،از خستگی و البته هزار چیزِ دیگر به گریه خواهند افتاد....
بعد این موقع است که باید آنها را بلد بود،با دقت،با لطافت.
باید انگشتهایت را مثل برگی آرام بسترِ شبنم های ناگهانیِ چشمهایشان کنی.همینطور بی صدا به چشمهایشان خیره بمانی بی کلامی شاعرِ شعرِ چشمهایشان باشی...(مطمئنم اتفاق خوبی خواهد افتاد)
زن را باید بلد بود.
درست مثلِ باران و پاییز...
زنها تکه ی گم شده ی طبیعت اند...
و درست مانند طبیعت برای هیچ اتفاقی خبر نمیکنند!
نیلوفر غزاله
#عشق
#زن
۷.۷k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.