شاید روزی در میانِ رهگذرانی که هیچ چیزی نمیگویند و به باق
شاید روزی در میانِ رهگذرانی که هیچ چیزی نمیگویند و به باقی راهی که قرار است طی کنند فکر میکنند ، یا شاید در بوسهی انگشتان به سیم گیتار که با آرامش ملودیه حاصل از نوازش را به گوش میرساند ، شاید هم در قطره های باران که مانند مادری دلسوز اشک میریزند تا دلِ خشک شدهی زمین را به لطافت تر کنند ، یا در لابه لای شاخه هایِ گل ها که نوازشگرانه آغوش دستان صاحبانشان را میخوانند ، یا تلخی خواستنیِ قهوه که میان نوشته هایِ شیرین کتاب محو میشود بتوانم علت تپش های بی وقفهی قلبم را که مرا به زندگی برمیگرداند را پیدا کنم ..
۴۴.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲