گونه های سرخ p.15
"فلش بک به حال"
"یونهی ویو"
با نوری که توی چشمم میخورد چشامو باز کردم توی دشت بزرگ و سرسبز رودخانه مرزی بودم
من اینجا چیکار میکنم چرا روی چمن ها خوابیدم
بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم که چشمم به دو نفر خورد که کنار رودخونه نشسته بودن و بلند میخندیدن
"راوی ویو"
یک دختر و یک پسر با لباس های سلطنتی
دختر موهای سفید و بلندی داشت و پسر... اون کوک بود؟
دخترک سمت اونارو رفت که جعون رو دید که موهای دختر رو نوازش میکرد از صحبت هاشون فهمیدی اون دختر همون لیاناست
کوک سمتت برگشت خواست چیزی بگه
_اون…
+عشقمه
_اما…اما دیروز ما با همـ...
+فکر کردی واقعا دوست دارم؟تو فقط یه اسیر هستی که برای ادامه نسلم با تو ازدواج کردم
دختر سمتت برگشت و با لبخند ملیحی بهت زل زد
%پس زیر خواب کوک تویی؟(با تمسخر)
_ببند دهن کثیفتو (حرصی)
+با لیانا درست صحبت کن کاش اون پیرمرد نکبت بهت ادب یاد میداد (صدای بلند)
+از اینجا برو نمیخام بیشتر از این روزم خراب شه
از اونجا دور شدی و سمت یه تپه رفتی به درخت سیب قرمزی که میشد گفت شاید هزاران سال سن داره تکیه زدی و اروم اروم گریه میکردی
_حداقل نباید اینجوری باهام حرف میزد
همینطوری میباریدی که سایه رو جلوت حس کردی یه الف پیر؟
یه الف بود با لباسهای قهوه ای و قدیمی با موهای سفیدش روبه روت ایستاده بود
% پس تو معشوقه ارباب زاده ای!
_حرف الکی نزن اون دختر رو نمیبینی اصلا تو کی هستی؟
%همونی که اون شب زندگیت رو نجات داد
_اوه…متاسفم
%اشکالی نداره…خواستم بگم به دل نگیری اون همیشه همینطوریه بلند شو و دنبالم بیا
لباس خاکیت رو تکون دادی و همراهش رفتی
سمت جنگل میرفت
_کجا میریم؟
% جای بدی نیست.
وارد جنگل شدین
جنگل پر از درخت های کاج و قارچ های قرمز بود صدای دارکوب و گوزن هارو میتونستی بشنوی یا روباه هارو پشت درخت ببینی
همراهش رفتی تا رسیدین به کلبه
کلبه قدیمی بود ولی وایب خوبی بهت میداد
%میخام
#گونه_های_سرخ
#پارت_پانزدهم
هعی جدا گشادیمه اپ کنم
"یونهی ویو"
با نوری که توی چشمم میخورد چشامو باز کردم توی دشت بزرگ و سرسبز رودخانه مرزی بودم
من اینجا چیکار میکنم چرا روی چمن ها خوابیدم
بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم که چشمم به دو نفر خورد که کنار رودخونه نشسته بودن و بلند میخندیدن
"راوی ویو"
یک دختر و یک پسر با لباس های سلطنتی
دختر موهای سفید و بلندی داشت و پسر... اون کوک بود؟
دخترک سمت اونارو رفت که جعون رو دید که موهای دختر رو نوازش میکرد از صحبت هاشون فهمیدی اون دختر همون لیاناست
کوک سمتت برگشت خواست چیزی بگه
_اون…
+عشقمه
_اما…اما دیروز ما با همـ...
+فکر کردی واقعا دوست دارم؟تو فقط یه اسیر هستی که برای ادامه نسلم با تو ازدواج کردم
دختر سمتت برگشت و با لبخند ملیحی بهت زل زد
%پس زیر خواب کوک تویی؟(با تمسخر)
_ببند دهن کثیفتو (حرصی)
+با لیانا درست صحبت کن کاش اون پیرمرد نکبت بهت ادب یاد میداد (صدای بلند)
+از اینجا برو نمیخام بیشتر از این روزم خراب شه
از اونجا دور شدی و سمت یه تپه رفتی به درخت سیب قرمزی که میشد گفت شاید هزاران سال سن داره تکیه زدی و اروم اروم گریه میکردی
_حداقل نباید اینجوری باهام حرف میزد
همینطوری میباریدی که سایه رو جلوت حس کردی یه الف پیر؟
یه الف بود با لباسهای قهوه ای و قدیمی با موهای سفیدش روبه روت ایستاده بود
% پس تو معشوقه ارباب زاده ای!
_حرف الکی نزن اون دختر رو نمیبینی اصلا تو کی هستی؟
%همونی که اون شب زندگیت رو نجات داد
_اوه…متاسفم
%اشکالی نداره…خواستم بگم به دل نگیری اون همیشه همینطوریه بلند شو و دنبالم بیا
لباس خاکیت رو تکون دادی و همراهش رفتی
سمت جنگل میرفت
_کجا میریم؟
% جای بدی نیست.
وارد جنگل شدین
جنگل پر از درخت های کاج و قارچ های قرمز بود صدای دارکوب و گوزن هارو میتونستی بشنوی یا روباه هارو پشت درخت ببینی
همراهش رفتی تا رسیدین به کلبه
کلبه قدیمی بود ولی وایب خوبی بهت میداد
%میخام
#گونه_های_سرخ
#پارت_پانزدهم
هعی جدا گشادیمه اپ کنم
۶.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.