رز وحشی... فیک تهیونگ
پارت:5
+حالا بیا بریم برات ی اتاق نشون بدم
-باشه
اومد و در رو باز کرد و رفت بیرون منم پشت سرش رفتم بیرون
ی اتاق بهم نشون داد و گفت:
+تو توی این اتاق بمون اگ هم کاری داشتی اتاق منو ک بلدی
-ممنون
خواست بره بیرون
-ببخشید اقای تهیونگ
برگشت سمتم
+بله
م..من لباسی ندارم
+اها ی لحظه وایسا و رفت
ب جای خالیش نگاه کردم و روی تخت کنارم نشستم
بعد از 5میناومد با ی تیشرت توی دستش
تیشرت و گرفت سمتم
+اینو بپوش
از دستش گرفتم و گفتم
-ممنون
اما اون هنوزم ب من خیره بود
-ببخشید میشه برین بیرون
باشه ای گفت و رفت بیرون و در هم پشت سرش بست
منم تیشرتی ک برام اورده بود رو پوشیدم
تا زانوم بود نیازی ب شلوار نداشتم
ک صدای در اومد
-بفرمایید
اومد داخل و از سر تا پا بهم نگاه انداخت
+اومدم ببینم ک لباس برات خوبه یا ن
-اره خوبه اقا
به چشمام نگاه کرد و اومد سمتم
با هم قدمی ک اون بر میداشت من ب دیوار نزدیک تر میشدم
وقتی خوردم ب دیوار
منو بین خودش و دیوار گیر انداخت سرش رو اورد نزدیک ب گوشم و گفت:
+بهم نگو اقا بگو تهیونگ
بعد از این حرفش بوسه ای ب گوشم زد و از اتاق رفت بیرون
منم سریع پشت سرش رفتم و در رو بستم و دستمو گذاشتم توی قلبم ک داشت از جاش در میومد
با کلی فکر رفتم توی تخت و بعد 30مین خوابم برد
با صدای ی نفر بیدار شدم
-چی شده
∆اقا گفتن برای صبحونه برید پایین
-باشه ممنون
رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم هنوزم تیشرت اون تنم بود
رفتم پایین سر میز
+صبح بخیر
-صبح بخیر
نشستم و ب بشقابم خیره شدم
+چیه نمیخوری
بشقاب رو از خودم دور کردم و بهش نگاه کردم
-ی چیزی میخام
+چی
-من لباسی ندارم باید برم خونه و باید ب بابام هم سر بزنم
نیشخندی زد و گفت:
+باورم نمیشه با اینکه اینقدر کتکت میزنه هنوزم نگرانشی
نفس عمیقی کشیدم اما جوابش رو ندادم و سرم رو انداختم پایین
+باشه بعد از اینکه صبحونم رو خوردم خودم میبرمت
-باشه ممنون
"خونه ات"
از ماشین پیاده شدن
-خب اگ دوست ندارین نیازی نیست بیاین تو خودم میرم و میام فکر نکنم شما ب اینجور جاها عادت داشته باشین
+لازم نیست منم میام دیگه هم ب جای من نظر نده
باشه ای گفتم و رفتم سمت در خواستم در بزنم که دیدم در نیمه بازه
هولش دادم و کامل باز شد رفتم داخل تهیونگ هم پشت سرم بود
-بابا خونه ای
اما صدایی نشنیدم دوباره صدا زدم...ادامه دارد
شرط:
لایک:110
کامنت:75"باید بگم یا ن ب خدا اگ چیز کردین دیگه نمیزارم 🗿رو این ی مورد خیلی حساسم تو ک میخای بنویسی ه ک خ ل ج ی چیزی بنویس من خوشحال شم"
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
+حالا بیا بریم برات ی اتاق نشون بدم
-باشه
اومد و در رو باز کرد و رفت بیرون منم پشت سرش رفتم بیرون
ی اتاق بهم نشون داد و گفت:
+تو توی این اتاق بمون اگ هم کاری داشتی اتاق منو ک بلدی
-ممنون
خواست بره بیرون
-ببخشید اقای تهیونگ
برگشت سمتم
+بله
م..من لباسی ندارم
+اها ی لحظه وایسا و رفت
ب جای خالیش نگاه کردم و روی تخت کنارم نشستم
بعد از 5میناومد با ی تیشرت توی دستش
تیشرت و گرفت سمتم
+اینو بپوش
از دستش گرفتم و گفتم
-ممنون
اما اون هنوزم ب من خیره بود
-ببخشید میشه برین بیرون
باشه ای گفت و رفت بیرون و در هم پشت سرش بست
منم تیشرتی ک برام اورده بود رو پوشیدم
تا زانوم بود نیازی ب شلوار نداشتم
ک صدای در اومد
-بفرمایید
اومد داخل و از سر تا پا بهم نگاه انداخت
+اومدم ببینم ک لباس برات خوبه یا ن
-اره خوبه اقا
به چشمام نگاه کرد و اومد سمتم
با هم قدمی ک اون بر میداشت من ب دیوار نزدیک تر میشدم
وقتی خوردم ب دیوار
منو بین خودش و دیوار گیر انداخت سرش رو اورد نزدیک ب گوشم و گفت:
+بهم نگو اقا بگو تهیونگ
بعد از این حرفش بوسه ای ب گوشم زد و از اتاق رفت بیرون
منم سریع پشت سرش رفتم و در رو بستم و دستمو گذاشتم توی قلبم ک داشت از جاش در میومد
با کلی فکر رفتم توی تخت و بعد 30مین خوابم برد
با صدای ی نفر بیدار شدم
-چی شده
∆اقا گفتن برای صبحونه برید پایین
-باشه ممنون
رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم هنوزم تیشرت اون تنم بود
رفتم پایین سر میز
+صبح بخیر
-صبح بخیر
نشستم و ب بشقابم خیره شدم
+چیه نمیخوری
بشقاب رو از خودم دور کردم و بهش نگاه کردم
-ی چیزی میخام
+چی
-من لباسی ندارم باید برم خونه و باید ب بابام هم سر بزنم
نیشخندی زد و گفت:
+باورم نمیشه با اینکه اینقدر کتکت میزنه هنوزم نگرانشی
نفس عمیقی کشیدم اما جوابش رو ندادم و سرم رو انداختم پایین
+باشه بعد از اینکه صبحونم رو خوردم خودم میبرمت
-باشه ممنون
"خونه ات"
از ماشین پیاده شدن
-خب اگ دوست ندارین نیازی نیست بیاین تو خودم میرم و میام فکر نکنم شما ب اینجور جاها عادت داشته باشین
+لازم نیست منم میام دیگه هم ب جای من نظر نده
باشه ای گفتم و رفتم سمت در خواستم در بزنم که دیدم در نیمه بازه
هولش دادم و کامل باز شد رفتم داخل تهیونگ هم پشت سرم بود
-بابا خونه ای
اما صدایی نشنیدم دوباره صدا زدم...ادامه دارد
شرط:
لایک:110
کامنت:75"باید بگم یا ن ب خدا اگ چیز کردین دیگه نمیزارم 🗿رو این ی مورد خیلی حساسم تو ک میخای بنویسی ه ک خ ل ج ی چیزی بنویس من خوشحال شم"
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۷۶.۴k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.