&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁷
«از زبان ا.ت»
شاید بهتر باشه باهاشون برم چون دیگه نمیخوام پیش بابام بمونم پدری که حتی نپرسید زخمای روی صورتت برای چیه چمدون مشکی رنگمو از بالای کمد برداشتم و هرچی لباس داشتم انداختم توش و کل لوازم ارایشیامو و شونه و........ بعدشم کفشامو چیدم داخل چمدون بعدشم درشو بستم
و گذاشتمش کنار تختم
بعد روی زخمای صورتم ( مال دعواش با جیمین) پماد زدم و یه بالم لب زدم بعدشم یه دست لباس که قبل از بستن چمدونم برش داشتم رو پوشیدم(اسلاید ۲) و بعد کفشامو پوشیدم و چمدونم برداشتم و از اتاقم زدم بیرون که لیا رو دیدم داره گریه میکنه
لیا: اونی.. هق.. هق(پرید بغل ا.ت)
ا.ت: لیا گریه نکن ناراحت میشم
لیا: من چطوری بدون تو زندگی کنم... هق.. هق.. هق
ا.ت: اروم باش مگه من میخوام برم زندان.. ما هر هفته همدیگرو میبینیم
لیا: ب.. باشه... هق... هق.....هق
ا.ت: بار رو به تو میسپارم
لیا: باشه
*سفت همو بغل کردن که زنگ در خورد*
ا.ت: من دیگه برم
لیا: دوست دارم
ا.ت: me too
پ/ا: ا.ت بیا
ا.ت: اومدم
ا.ت رفت دم در که جیمین رو دید با چند تا بادیگارد و جونگکوک*
ا.ت: ش.. شما دوتا
جیمین: تو.. اقای کانگ ایشون ا.ت هستن
پ/ا: اره
جیمین: اوکی.. بیاریدش
ا.ت: بهم دست نزنید خودم میام فقط چمدونم رو بیارید
ا.ت نشست توی ماشین جیمین صندلی جلو و کوک رو انداخت عقب
ا.ت: میخوام اسماتونو بدونم
جیمین: به تو هیچ ربطی نداره
ا.ت: فا.ک
ا.ت: هی تو
جونگکوک: چیه
ا.ت: اسمت
جونگکوک: جونگکوک
جیمین: ا.ت از امروز به بعد باید با قوانینه عمارت ما اشنا شی
ا.ت: اوک بگو
جیمین: باید منو ارباب صدا کنی و جونگکوک رو ارباب دوم و باید بابام رو ارباب بزرگ صدا بزنی
ا.ت: من نمیخوام ارباب صدا کنم زوره
جونگکوک: واوو چه دختر نترسی
* رسیدن*
ادامه دارد.........
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁷
«از زبان ا.ت»
شاید بهتر باشه باهاشون برم چون دیگه نمیخوام پیش بابام بمونم پدری که حتی نپرسید زخمای روی صورتت برای چیه چمدون مشکی رنگمو از بالای کمد برداشتم و هرچی لباس داشتم انداختم توش و کل لوازم ارایشیامو و شونه و........ بعدشم کفشامو چیدم داخل چمدون بعدشم درشو بستم
و گذاشتمش کنار تختم
بعد روی زخمای صورتم ( مال دعواش با جیمین) پماد زدم و یه بالم لب زدم بعدشم یه دست لباس که قبل از بستن چمدونم برش داشتم رو پوشیدم(اسلاید ۲) و بعد کفشامو پوشیدم و چمدونم برداشتم و از اتاقم زدم بیرون که لیا رو دیدم داره گریه میکنه
لیا: اونی.. هق.. هق(پرید بغل ا.ت)
ا.ت: لیا گریه نکن ناراحت میشم
لیا: من چطوری بدون تو زندگی کنم... هق.. هق.. هق
ا.ت: اروم باش مگه من میخوام برم زندان.. ما هر هفته همدیگرو میبینیم
لیا: ب.. باشه... هق... هق.....هق
ا.ت: بار رو به تو میسپارم
لیا: باشه
*سفت همو بغل کردن که زنگ در خورد*
ا.ت: من دیگه برم
لیا: دوست دارم
ا.ت: me too
پ/ا: ا.ت بیا
ا.ت: اومدم
ا.ت رفت دم در که جیمین رو دید با چند تا بادیگارد و جونگکوک*
ا.ت: ش.. شما دوتا
جیمین: تو.. اقای کانگ ایشون ا.ت هستن
پ/ا: اره
جیمین: اوکی.. بیاریدش
ا.ت: بهم دست نزنید خودم میام فقط چمدونم رو بیارید
ا.ت نشست توی ماشین جیمین صندلی جلو و کوک رو انداخت عقب
ا.ت: میخوام اسماتونو بدونم
جیمین: به تو هیچ ربطی نداره
ا.ت: فا.ک
ا.ت: هی تو
جونگکوک: چیه
ا.ت: اسمت
جونگکوک: جونگکوک
جیمین: ا.ت از امروز به بعد باید با قوانینه عمارت ما اشنا شی
ا.ت: اوک بگو
جیمین: باید منو ارباب صدا کنی و جونگکوک رو ارباب دوم و باید بابام رو ارباب بزرگ صدا بزنی
ا.ت: من نمیخوام ارباب صدا کنم زوره
جونگکوک: واوو چه دختر نترسی
* رسیدن*
ادامه دارد.........
۱۱.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.