Extraordinary 23
ویو_راوی : ریکی داشت جوش میآورد دکتر بعد از چک کردن زخم روی شکم ا/ت از ا/ت خواست یه ور آستینش هم بده پایین که زخم های شونش رو چک کنه کم مونده بود به ا/ت بگه کامل لخت شه دیگه ریکی داغ کرده بود و با خشم زیاد دکتر رو نگاه میکرد دکتر هم به کارش ادامه میداد بلخره که دکتر رفت بیرون ا/ت یه نگاهی به ریکی انداخت که از حالت صورتش معلوم بود اگر دکتر دو ثانیه دیگه اونجا میموند با لگد پرتش میکرد بیرون ا/ت دست ریکی رو گرفت که تلاش کنه آرومش کنه ولی ریکی تند تند نفس میکشید و و لپ های قرمز شده بودن و این نشون میداد داره از عصبانیت منفجر میشه
ا/ت : به چی فکر میکنی؟ چرا داغ کردی بچه
ریکی : دکتره هیز هی داشت به هوای چک کردن تورو دید میزددددددد مرتیکه بی همه چیزه (سانسور به یه دلیلی)
ا/ت : آروم باش نفس عمیق بکش اون دکتر قراره ۴ روز دیگه کلا منو نبینه تا آخر عمرم ولی من و تو قراره حالا حالا ها پیش هم باشیم
ریکی : راست میگی .... چیزی میخای برم بگیرم؟ بستنی میخای؟
ا/ت : من تا دو روز منعیت غذایی دارم عزیز دلم هی نگو بستنی بستنی
[راوی : خب نگو دیگه ا/ت دلش میخاد بچه توعم کرم داری
ریکی : خفه شو راوی چند پارته داریم با حرفای تو شروع میکنیم بزار دو کلمه ما بگیم
راوی : باشه بابا بی جنبه]
ریکی : خب خانم چوی ا/ت کلاغا خبر اوردن مث اینکه شما فردا مرخص میشی ۳ روز دیگه میای بانداژ عوض میکنی بعدم ۲ هفته دیگه میای بخیه میکشی درسته؟
ا/ت : بله درسته آقای نیشیمورا ریکی
ریکی : میدونستی ما دو هفتس داریم مدرسه رو میپیچونیم دیگه؟
ا/ت : بریم فک کنم استاد کوان(معلمشون) جرمون بده
ریکی : احتمالا
فردا **
ویو_ریکی : ساعت ۸ صبح ا/ت مرخص شد منم به داداش هاش خبر دادم و ا/ت رو بردم خونه دلم شیطونی میخاست ولی ا/ت هم منعیت غذایی داشت هم حتی جون نداشت درست راه بره پس خودمو نگه داشتم برای فردا که منعیت غذایی ا/ت تموم میشه و حتما حالش بهتر میشه
ریکی : ا/ت جونمممممم
ا/ت : بلهههه
ریکی : خوراکی چی میخای برم برات بگیرم فردا منعیت غذاییت تموم میشه
ا/ت : میشه فردا باهم غذا ایرانی درست کنیم؟ دوست ایرانیم بهم یاد داده ولی کمک میخام (بله بله ا/ت دوست ایرانی داره)
ریکی : آره بریم وسایلشو بخریم باهم فردا درست کنیم
ا/ت : خب لپه و زرد چوبه و رب(تو قیمه رب داره؟؟)باید بخریم بقیشو داریم
ریکی : آخه من وسط سئول زرد چوبه از کجا بیارمممممم
ا/ت : این دیگه مشکل من نیست
ریکی : باید بریم سوپر مارکت ایرانی؟
ا/ت : فکر کنم اره
ویو_ریکی: ا/ت هم روانی شده من الان سوپر مارکت ایرانی از کجا بیارم آخه الانم وقت همچین چیزی بود؟
ریکی : میگم ا/ت جونمممممم میشه فردا از رستوران ایرانی غذا بگیریم عین آدمممم؟
ا/ت : آره اینم ایده خوبیه
سوبین زنگ میزنه **
سوبین : بچه ها وسایلتون رو جمع کنین آخر هفته باهم بریم جزیره ججو به ما مرخصی دادن میخایم بریم ججو شما هم بیاین
ا/ت : باشههه اوپااا
ریکی : چی گف
ا/ت : آخر هفته باهم بریم جزیره ججو
ریکی: برم چمدون بیارم ینی؟
ا/ت : ارهههح
ا/ت : به چی فکر میکنی؟ چرا داغ کردی بچه
ریکی : دکتره هیز هی داشت به هوای چک کردن تورو دید میزددددددد مرتیکه بی همه چیزه (سانسور به یه دلیلی)
ا/ت : آروم باش نفس عمیق بکش اون دکتر قراره ۴ روز دیگه کلا منو نبینه تا آخر عمرم ولی من و تو قراره حالا حالا ها پیش هم باشیم
ریکی : راست میگی .... چیزی میخای برم بگیرم؟ بستنی میخای؟
ا/ت : من تا دو روز منعیت غذایی دارم عزیز دلم هی نگو بستنی بستنی
[راوی : خب نگو دیگه ا/ت دلش میخاد بچه توعم کرم داری
ریکی : خفه شو راوی چند پارته داریم با حرفای تو شروع میکنیم بزار دو کلمه ما بگیم
راوی : باشه بابا بی جنبه]
ریکی : خب خانم چوی ا/ت کلاغا خبر اوردن مث اینکه شما فردا مرخص میشی ۳ روز دیگه میای بانداژ عوض میکنی بعدم ۲ هفته دیگه میای بخیه میکشی درسته؟
ا/ت : بله درسته آقای نیشیمورا ریکی
ریکی : میدونستی ما دو هفتس داریم مدرسه رو میپیچونیم دیگه؟
ا/ت : بریم فک کنم استاد کوان(معلمشون) جرمون بده
ریکی : احتمالا
فردا **
ویو_ریکی : ساعت ۸ صبح ا/ت مرخص شد منم به داداش هاش خبر دادم و ا/ت رو بردم خونه دلم شیطونی میخاست ولی ا/ت هم منعیت غذایی داشت هم حتی جون نداشت درست راه بره پس خودمو نگه داشتم برای فردا که منعیت غذایی ا/ت تموم میشه و حتما حالش بهتر میشه
ریکی : ا/ت جونمممممم
ا/ت : بلهههه
ریکی : خوراکی چی میخای برم برات بگیرم فردا منعیت غذاییت تموم میشه
ا/ت : میشه فردا باهم غذا ایرانی درست کنیم؟ دوست ایرانیم بهم یاد داده ولی کمک میخام (بله بله ا/ت دوست ایرانی داره)
ریکی : آره بریم وسایلشو بخریم باهم فردا درست کنیم
ا/ت : خب لپه و زرد چوبه و رب(تو قیمه رب داره؟؟)باید بخریم بقیشو داریم
ریکی : آخه من وسط سئول زرد چوبه از کجا بیارمممممم
ا/ت : این دیگه مشکل من نیست
ریکی : باید بریم سوپر مارکت ایرانی؟
ا/ت : فکر کنم اره
ویو_ریکی: ا/ت هم روانی شده من الان سوپر مارکت ایرانی از کجا بیارم آخه الانم وقت همچین چیزی بود؟
ریکی : میگم ا/ت جونمممممم میشه فردا از رستوران ایرانی غذا بگیریم عین آدمممم؟
ا/ت : آره اینم ایده خوبیه
سوبین زنگ میزنه **
سوبین : بچه ها وسایلتون رو جمع کنین آخر هفته باهم بریم جزیره ججو به ما مرخصی دادن میخایم بریم ججو شما هم بیاین
ا/ت : باشههه اوپااا
ریکی : چی گف
ا/ت : آخر هفته باهم بریم جزیره ججو
ریکی: برم چمدون بیارم ینی؟
ا/ت : ارهههح
۹.۹k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.