ادامه پارت ۲۵(:💜
مهدیس:تعارف نکنهههه
من:نه ولش
مهدیس:اوکی حالا صندوق عقبو میزنی؟
من:اره
مهدیس:مرسیییی
من:خواهش میکنممممم
محراب پیاده نشد و مهدیس خودش صندوقو گذاش عقب بعدم اومد نشست تو ماشین
خواستم راه بیوفتم که:
محراب:عهههه رضااااااا برگرد خونه یه چیزیو جا گذاشتممممم
من:محرابببب خفه شووووو
محراب:واجبه خدایی برگرد دیگه
من:پوفففففففففففف
دوباره خواستم راه بیوفتم که
این دفعه گوشیم زنگ خورد
ارسلان بود:
ارسلان:الو سلام کجایین شما
من:سلام جلوی خونه مهدیس شونیم بعد محراب یه چیزی شو جا گذاشته داریم بر میگردیم خونه چطور؟
ارسلان:اها خب ببین همونجا واستا تا پانیذ بیاد تو ماشین شما اینجا جا نمیشه
من:باش
ارسلان:افرین پسر خوب،،،خدافظ
من:خدافظ
محراب:کی بود
من:ارسلان
محراب: چی میگف
من:گف جلوی در خونه واسیم تا پانیذ بیاد تو ماشین ما
محراب:چرا
من:خودت چی فکر میکنی؟
محراب:نه جدی چرا
مهدیس:خب حتما تو ماشین اونا جا نشده دیگه
محراب:اره راس میگی
من:خدا یه عقلی به تو بده یه پولی هم به ما
ماشینو روشن کردم و این دفعه واقن راه افتادم
پس از دقایقی رسیدیم به خونه و محراب و بیرون کردم تا بره وسیله شو برداره و برگشت و نشست تو ماشین و منتظر شدیم تا پانیذ بیاد
من:محراب چی جا گذاشته بودی
محراب:مهم نیس زیاد
من:اها
محراب:هوم
من:ساعت چنده؟
محراب:۱۱
من:دیر شد که،،،زنگ بزن پانی ببین کجاعه
محراب:چرا من زنگ بزنم خودت بزن
من:محراب زنگ بزن زود من شارژ ندارم تا بگیرم طول میکشه
محراب:باشه بابا
داشتم بهونه میاوردم ازش دلخور بودمو نمیخواستم بهش زنگ بزنم
گوشیشو برداشت و زنگید به پانی
من:محراب بزار رو بلند گو
محراب:باش
محراب:الو پانی کجایی
پانیذ:ببین من ماشین گیرم نیومد هنوز خیلی مونده تا برسم
محراب:عههه خب دیر میشه اینجوری که
پانیذ:عاره دیگه چیکار کنم
محراب:خب کجایی الان
پانیذ:مننننننن،،،امممممم،،،دقیقا پشت ماشینم
محراب:ها؟
یهو در عقب باز شدو پانیذ سوار شد
پانیذ:سلامممممممممممممم
مهدیس:هعیییی ترسیدم دیوونهههههههه
پانیذ:باشه حالا،،،چطوریدددددد
محراب:ازار داری اسکل میکنی ادمو؟
پانیذ:همینی که هس،،،خب راه بیوفتین که تا الانم خیلی دیر شده
من:چشم دستوری دیگه ای ندارید خانم پرکار؟
پانیذ(در حالی که مشخص بود ناراحت شده) : نخیر
دیگه کسی چیزی نگفت و منم راه افتادم
برام سوال بود که چمدونشو چیکار کرده
داشتم گزینه درست میکردم برای سوالم که محراب انگار فکرمو خوند:
محراب:راسی پانیذ چمدونتو کجا گذاشتی؟
پانیذ:توی ماشین ارسلانه اونو نیاوردم با خودم
محراب:اها
رسیدیم به جایی که با بچه ها قرار گذاشته بودیم واستیم تا همه با هم راه بیوفتیم....
من:نه ولش
مهدیس:اوکی حالا صندوق عقبو میزنی؟
من:اره
مهدیس:مرسیییی
من:خواهش میکنممممم
محراب پیاده نشد و مهدیس خودش صندوقو گذاش عقب بعدم اومد نشست تو ماشین
خواستم راه بیوفتم که:
محراب:عهههه رضااااااا برگرد خونه یه چیزیو جا گذاشتممممم
من:محرابببب خفه شووووو
محراب:واجبه خدایی برگرد دیگه
من:پوفففففففففففف
دوباره خواستم راه بیوفتم که
این دفعه گوشیم زنگ خورد
ارسلان بود:
ارسلان:الو سلام کجایین شما
من:سلام جلوی خونه مهدیس شونیم بعد محراب یه چیزی شو جا گذاشته داریم بر میگردیم خونه چطور؟
ارسلان:اها خب ببین همونجا واستا تا پانیذ بیاد تو ماشین شما اینجا جا نمیشه
من:باش
ارسلان:افرین پسر خوب،،،خدافظ
من:خدافظ
محراب:کی بود
من:ارسلان
محراب: چی میگف
من:گف جلوی در خونه واسیم تا پانیذ بیاد تو ماشین ما
محراب:چرا
من:خودت چی فکر میکنی؟
محراب:نه جدی چرا
مهدیس:خب حتما تو ماشین اونا جا نشده دیگه
محراب:اره راس میگی
من:خدا یه عقلی به تو بده یه پولی هم به ما
ماشینو روشن کردم و این دفعه واقن راه افتادم
پس از دقایقی رسیدیم به خونه و محراب و بیرون کردم تا بره وسیله شو برداره و برگشت و نشست تو ماشین و منتظر شدیم تا پانیذ بیاد
من:محراب چی جا گذاشته بودی
محراب:مهم نیس زیاد
من:اها
محراب:هوم
من:ساعت چنده؟
محراب:۱۱
من:دیر شد که،،،زنگ بزن پانی ببین کجاعه
محراب:چرا من زنگ بزنم خودت بزن
من:محراب زنگ بزن زود من شارژ ندارم تا بگیرم طول میکشه
محراب:باشه بابا
داشتم بهونه میاوردم ازش دلخور بودمو نمیخواستم بهش زنگ بزنم
گوشیشو برداشت و زنگید به پانی
من:محراب بزار رو بلند گو
محراب:باش
محراب:الو پانی کجایی
پانیذ:ببین من ماشین گیرم نیومد هنوز خیلی مونده تا برسم
محراب:عههه خب دیر میشه اینجوری که
پانیذ:عاره دیگه چیکار کنم
محراب:خب کجایی الان
پانیذ:مننننننن،،،امممممم،،،دقیقا پشت ماشینم
محراب:ها؟
یهو در عقب باز شدو پانیذ سوار شد
پانیذ:سلامممممممممممممم
مهدیس:هعیییی ترسیدم دیوونهههههههه
پانیذ:باشه حالا،،،چطوریدددددد
محراب:ازار داری اسکل میکنی ادمو؟
پانیذ:همینی که هس،،،خب راه بیوفتین که تا الانم خیلی دیر شده
من:چشم دستوری دیگه ای ندارید خانم پرکار؟
پانیذ(در حالی که مشخص بود ناراحت شده) : نخیر
دیگه کسی چیزی نگفت و منم راه افتادم
برام سوال بود که چمدونشو چیکار کرده
داشتم گزینه درست میکردم برای سوالم که محراب انگار فکرمو خوند:
محراب:راسی پانیذ چمدونتو کجا گذاشتی؟
پانیذ:توی ماشین ارسلانه اونو نیاوردم با خودم
محراب:اها
رسیدیم به جایی که با بچه ها قرار گذاشته بودیم واستیم تا همه با هم راه بیوفتیم....
۷.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.